گفتوگو با سیدجواد میری درباره کیفیت تولیدات علمی در دانشگاهها: دانشگاه از پشتوانه فکری تهی است
دانشگاه یا ماشین تولید مقاله؟ عدهای از کارشناسان امور
آموزشی معتقدند در حال حاضر، بیش از آنچه باید به تولید مقاله و چاپ آن در
نشریات بها داده میشود. نشریاتی هستند که ناچارند تعداد بهخصوصی در سال
مقاله چاپ کنند، در غیر این صورت امتیازشان را از دست میدهند. یکی از
فاکتورهای اساسی برای ارتقای استادان یا جذب اعضای هیاتعلمی تعداد مقالات
است و دانشجوها برای رفتن از مقطعی به مقطع دیگر با نوشتن مقاله رزومه خود
را شلوغتر میکنند. توجه به تعداد تا این حد اهمیت دارد؟ و اگر کسی مقاله
چاپ نکند میشود گفت شایسته حضور در جامعه آکادمیک نیست؟ سیدجواد میری، عضو
پژوهشگاه علوم انسانی، تمام مقاطع تحصیلی آکادمیک خود را در دانشگاههای
سوئد و انگلستان گذرانده است. میری میگوید نقص از آنجایی است که دانشگاه،
دچار عملکردی وارونه شده است و تغییر ارزشها تنها راه برگرداندن دانشگاه
به جایگاه واقعی خود است. دانشگاهی که در آن، هر کس قدرت بیشتری دارد،
بهعنوان نظریهپرداز شناخته میشود و تعامل علمی، جایگاهش را در آن از دست
داده است.
***
به نظر میرسد مقالهنویسی و چاپ مقاله عمده تحرک علمی دانشجویان در دانشگاههاست. جایگاه واقعی مقالهنویسی در آموزش عالی کجاست؟
حقیقت امر این است که سیستم آموزش عالی دارد بهگونهای وارونه عمل
میکند. به این معنا که روزگاری دانشگاه بهعنوان نهاد پیشرو وارد ایران شد
و همراه خود تصوری از پیشرفت و توسعه به همراه آورد؛ نهادی مدرن که قرار
بود در چارچوب آن رسیدن به اهدافی نظیر پیشرفت جامعه در تمام ابعاد ممکن
شود. در دانشگاه، در حوزه علوم انسانی قرار بود افقهایی ترسیم شود که
براساس آن برنامهریزان و سیاستگذاران اوضاع را بهبود بخشند. قرار بود
براساس برداشتهای اندیشمندان، جامعهشناسان، روانشناسان و... درباره وضعیت
جامعه و راههای رسیدن به موقعیت بهتر برنامهریزی شود. این باوری بود که
در نهادهای مدرن متبلور شده بود ولی در حال حاضر نسلی تربیت میشود که به
نظر میرسد آن تصویر بزرگ را ازدست داده است. نسلی که فکر میکرد اگر مقاله
ISI چاپ کند کار را تمام کرده است، کسانی که فکر میکنند اگر مقالههای
متعددی چاپ شود هم جایگاه علمی آنها را بالا میبرد و هم شاخص علمی
پژوهشگاه و دانشگاه.
نمیشود بین چاپ مقاله و بالارفتن شاخص علمی ارتباط برقرار کرد؟
زمانی صحبت از این ارتباط معنا دارد و میتوانیم بگوییم شاخص بالا رفته
است که ارتباطی میان این کار و راههای رسیدن به آن تصویر بزرگ و مجموعه
فعالیتهای نهادهای علمی برای رسیدن به جامعه مطلوب وجود داشته باشد. وقتی
تعریفی از این جامعه مطلوب نداریم و در تدریس و تحقیق و پژوهش این ارتباط
را رعایت نکنیم، سیستم را به ماشینی تبدیل کردهایم که مثل تاکسی، همه را
به مقصدهایشان برساند، ولی خودش به جایی نرسد و سرگردان باشد.
این ارزشی است که ساختار آموزشی ایجاد کرده است. میشود توقع داشت که دانشگاهیان برخلاف آن عمل کنند؟
وضعیت آموزش عالی، بهخصوص در آن هشت سالی که گذشت، طوری بود که صنعت
تولید مقاله و تولید دکتر، رونق گرفت بدون اینکه ابزار تحقیق مهیا باشد.
آدمها سفارشی دکتر شدند و سفارشی مقاله نوشتند و الگویی برای بیان حرف
دقیق و درست نبود. دانشجوی لیسانس، فوقلیسانس و دکتری، بدون ذکر نام استاد
نمیتواند مقاله چاپ کند. یکی از معیارهای حکمی در جامعه ما این است که به
جای نگاه کردن به اینکه گوینده چه کسی است، تنها گفته را بشنویم و قضاوت
کنیم. اما در حال حاضر این اصل وارونه شده و دانشمندان، استادان و
پژوهشگران از آن فاصله گرفتهاند. دانشگاه و پژوهشگاه و آدمهای بزرگ
داریم ولی ارتباطی با جامعه در راستای تعالی در تمام ابعاد برقرار نمیکند و
باعث نمیشود کشور در مسیر توسعه حرکت کند.
مشکل کجاست؟
مشکل این است که معمولا در تنظیم کردن مصوبات و آییننامهها در ساختار
آموزش عالی و وزارتخانههای مربوط نگاه کج مهندسی به تمام مسائل علمی وجود
دارد و فکر میکنند با این نگاه میشود در تمام ابعاد پیشرفت کرد و اینکه
اگر کشوری ترقی میکند تنها براساس نگاه تکنولوژیک است. در حالی که برای
مثال اگر آلمان را کشوری پیشرفته با تکنولوژی قوی میدانیم، پشتوانه فکری
قوی مثل فلسفه هگل، کانت، هایدگر و... دارد. در دهههای 30 و 40 میلادی،
آمریکا و اروپا به دنبال پیشرفتهای صنعتی و تکنولوژیک بودند و از دهههای
60 و 70 میلادی به بعد، متوجه شدند که فکر و بینش قوی هم برای پیشرفت لازم
است و روی آن تمرکز کردند. ما هنوز بعد از 150 سال فرستادن دانشجو برای
تحصیل به خارج از کشور فکر میکنیم معیار ابزار تکنولوژی است نه باور
تکنولوژی. تا زمانی که افراد در بزنگاههای تصمیمگیری به این موضوع اهمیت
ندهند، نمیتوان انتظار پیشرفت داشت.
در چه صورتی میشود انتظار پیشرفت داشت؟
ما باید ساختار اندیشه و حکمت خودمان را بشناسیم، دنیای امروز را درک
کنیم، وضعیت جوامع مختلف و تحولاتشان را مورد مطالعه قرار بدهیم تا
بتوانیم برای خود مسیر درستی ترسیم کنیم. تا زمانی که چنین ساختاری در حوزه
پژوهشی داشته باشیم و افرادی که در راس هستند این دیدگاه را داشته باشند،
علم میشود همان چند تا مقاله ISI. امثال علامه طباطبایی، شهید مطهری یا
حاج ملاهادی سبزواری که اگر مقاله ISI نداشتند بیسواد بودند؟ و آن وقت من
که 100 تا مقاله نوشتهام عالمترم؟ نشان و ابزار ارزیابی علم نمیتواند
ISI باشد. من هیچوقت خارج از ایران، به غیر از کشورهایی مثل ترکیه و کره و
امثال اینها، نشنیدهام که کسی از ISI حرف بزند. در حال حاضر صور ظاهری
علم به مبنای تعامل علمی بدل شده است.
میشود به ایجاد تعامل علمی بهعنوان یک روش برای تغییر فکر کرد؟
در تعاملات و تضارب آرا، بینش علمی شکل میگیرد و بعد میتوانیم بگوییم
چیزی داریم که به نسل بعد انتقال دهیم. دانشجوی امروز با افراد و مصوبات
طرف است، نه با اجتماع علمی پویا و بالنده. از انجمنهایی هم مثل انجمن
جامعهشناسی ایران که سعی دارد کمی به فضای علمی تحرک بدهد، چندان حمایتی
نمیشود. باید انجمنهای علمی رشد کنند و شبکههایی تشکیل دهند تا کسانی که
تازه وارد حوزه دانش میشوند، الگوهایی برای پیدا کردن مسیر علمی خودشان
داشته باشند.
شکل نگرفتن تعامل میتواند به خاطر پرمشغلگی استادان باشد؟ چیزی مثل کم بودن نسبت استاد به دانشجو؟
علل مختلفی دارد. این یکی از مسائلی است که ما را گرفتار کمیتگرایی کرده
است. کمیت یکی از شاخصههای دنیای مدرن است و باعث شده بهگونهای از عمق
فاصله بگیریم و توجه به ظاهر بیش از توجه به باطن باشد. مشکل بزرگ قرن ما
این است و غرب دارد بهگونهای از آن فاصله میگیرد و به کیفیت توجه بیشتری
دارد. چون اسلوبهای فکری دانشگاههای ما اروپامدار بوده، هنوز دارد با
ساختارهای فکریای اداره میشود که دستکم 30 سال است که ور افتاده و دیگر
کسی با این روشها کار نمیکند. مثلا جامعهشناسی ایران گرفتار نوعی از
کمیتگرایی و آمارزدگی است که در دهههای اول قرن بیستم رایج بوده است.
علاوهبر این، در نهادهای علمی ما به جای معیارهای علمی، بیشتر شاهد
زدوبندهای علمی هستیم. توزیع دانشجوها، رسالهها و بودجهها بهگونهای در
دست عدهای احتکار شده است و آنها دائما در حال بازتولید دیدگاههای خودشان
هستند و چون ارزیابیها، بسیاری از اوقات براساس معیارهای علمی نیست، کسی
که قدرت دارد بهعنوان نظریهپرداز شناسایی میشود. اینطور نیست که کسی که
آثار شاخصی دارد نظرش مورد نقد دیگران قرار بگیرد و شناخته شود.
دانشجوها براساس الگویی رفتار میکنند که وجود دارد. این الگوها نیستند که باید تغییر کنند؟
زمانی که دانشجوها وارد جامعه علمی میشوند، باید یکسری الگوهای درستی
وجود داشته باشند که بتوانند بهعنوان هدایتگر در مسیر خودشان نقش ایفا
کنند این الگوها فقط ذهنی نیستند. روابط اجتماعی و علمی که در انجمنها و
نهادهای علمی شکل گرفته باید درست باشد. وقتی بنیان این اجتماعات سست و
ضعیف است، دانشجو این باور را پیدا میکند که آنچه بر این جوامع حاکم است،
تنها قواعدی صوری است و سعی میکند راه زدوبند را یاد بگیرد. این باور و
تلقی در ذهن دانشجو شکل میگیرد که با درس نخواندن هم میشود مدارج علمی را
طی کرد و زمانی که چنین چیزی نهادینه شود، ضربه فرهنگی بزرگی به بنیان علم
خورده است.
اما پیشرفت در این ساختار به همین شکل ممکن است. چرا باید کسی به شکل دیگری رفتار کند؟
باید آن باور قدیمی نابرده رنج گنج میسر نمیشود در ذهن افراد شکل بگیرد.
یکی از مسائلی که در تعلیم و تربیت برای مثال در دانشگاه باید در نظر گرفته
شود این است که انسان موجودی است که میتواند درباره واقعیت و جهان هستی،
فهم و برداشت خودش را داشته باشد. اگر استاد نتواند این اصل را در ضمیر
دانشجو نهادینه کند، تقریبا هیچ کاری نکرده است. اگر این اصل اساسی در
تعلیم و تربیت که انسان موجودی است که قابلیت ارتباط مفهومی با جهان را
دارد و باید به آگاهی برسد و آن را به دیگران منتقل کند را در نظر نگیریم،
آموزش ما از معنی تهی میشود.
معنی دادن به این ساختار چطور ممکن است؟
حداقل کاری که میتوانیم بهعنوان اندیشمند، متفکر، روشنفکر و معلم انجام
دهیم، آگاهیبخشی است. کسانی هستند که شاید از سر ناآگاهی به مسیری
میروند. آگاهی مثل جرقه آتش است که اگر به جایی بگیرد، بقیه جاها را هم
روشن میکند. اولین قدم بلاغ مبین است و آرام آرام بقیه هم وارد عرصه
خواهند شد. مهم این است که کسانی این جرات را پیدا کنند و بگویند. اگر
جامعهای نسبت به مسائل اساسی و بنیادی، بیتفاوتی، بیاعتنایی و بیحرمتی
پیش بگیرد باید منتظر اضمحلال آن باشیم. چنین جامعهای فردایی نخواهد داشت.
باید بینش ما اصلاح شود تا بتوانیم، همانطور که دین ما بر آن تاکید دارد،
فردایی بهتر داشته باشیم.
چه چیزی در دانشگاه اهمیت دارد؟
مقالهنویسی یکی از فعالیتهای رایج در دانشگاههاست. رزومه دانشجویان با
تعداد مقالات نوشتهشده، البته با ذکر نام استاد، پربارتر میشود و
استادان با نوشتن مقاله و چاپ آنها امتیاز پژوهشیشان را بالا میبرند که
یکی از فاکتورهای ارتقای جایگاه و رد کردن ردههای استخدامی است. اگر کسی
مقاله نداشته باشد یا تعداد مقالههای چاپ شده کم باشد نشانگر بیسوادی و
بیکفایتی اوست؟ یا داشتن مقاله چاپ شده به تعداد زیاد میتواند نشانگر
دانش و شایستگی کسی باشد؟ از طرف دیگر، در مقالات دانشجویان، ذکر نام استاد
الزامی است و ممکن است استادی دخالتی در نگارش مقالات نداشته باشد و از
این طریق، صاحب امتیاز مقالهنویسی شود. اما اصلا باید به این موضوع خرده
گرفت؟ آدمها مطابق قوانین سیستمی عمل میکنند که در آن حضور دارند و
میشود از کسی انتظار داشت که به چیز دیگری خلاف ارزشهای حاکم بر نظام
آموزشی عمل کند؟
نظر شما :