یادداشت دکتر صانع پور: مردمشناسی مدرنیته اروپایی از خلال اسطوره شناسی یونانی؛از عصر طلایی تا نژادآهنی
اومانیستهای اروپایی در دوره رنسانس با رویگردانی از حاکمیت استبدادی
ارباب کلیسا در قرون وسطی به مطالعه و بازخوانی آموزههای یونانباستان
همتکردند و عصر طلایی اسطورههای باستانی یونان را مبنای حرکت تکاملی خود به
سوی رشد و پیشرفت انسانمدارانه قرار دادند. آنان با اعراض از استبداد قرون
وسطایی به ریشهیابی تواناییهای انسان غربی در اجداد یونانیاش پرداختند.
اساسیترین شاخصه مدرنیته غربی، انسانمحوری یا اومانیستی بودن آن است که این
امر در تمامی ابعاد و سطوح فرهنگ دوره مدرن اروپا مشاهده میشود. توضیح
آنکه سرخوردگی اروپا از استبداد قرون وسطی موجب شد تا انسانمداران رنسانس
در جستوجوی تواناییهای خود، افسانههای یونانیانباستان را بهعنوان
ریشهایترین میراثهای فرهنگی مورد توجه قرار دهند و در نتیجه مؤلفههای مختلف
جامعه در مدرنیته اروپایی تحت تأثیر رویکردهای اسطورهشناسانه به
یونانباستان قرار گرفت؛ یکی از این مؤلفهها «مردمشناسی اروپایی» است که در
هر دو وجه «فرهنگی» و «زیستشناسانه» از اسطورههای یونانباستان تأثیر
پذیرفتهاند:
الف) بُعد زیستشناسانه
در اسطورههای یونانی، عالم به شکل وجودی «انسانگونه» معرفی شدهاست که با
ظهور عشق، زمینههای ظهور انسان روی زمین شکلگرفت و همهچیز تشخص بیشتری پیدا
کرد. نخستین مخلوقات فرزندانِ، مادر زمین و پدر آسمان «گائا و اورانوس»
بودند که محل سکونت غولهایی شبیه انسان بودند که هر چند زنده به نظر
میرسیدند امّا حیات آنها شباهتی به حیاتانسانی نداشت.
در اسطورهها آمدهاست که فرزندانِ مادرْ زمین از عمق تاریک زمین بیرون آمده
بودند امّا پدر آسمان از آنها نفرت داشت زیرا بهعلت گناهِ آنان هیولاها از
زمین دور نمیشدند. زئوس، پادشاه خدایان، پس از جنگ با هیولاهای صد سر، به
وسیله صاعقه و زلزله، آن هیولاها را مغلوب کرد امّا یکی از پسرهای آن
هیولاها یا تیتانها که نامش «پرومته» بود و قدرت تعقل داشت از زئوس سرپیچی
کرد. زئوس که غولها را مغلوب کرده بود «اطلس» برادر پرومته را وادار کرد تا
زمین و ستونهای آسمان را همواره بر پشتش حمل کند. یکی دیگر از شخصیتهای
اسطورهای یونانباستان «هرکول» پسر زئوس بود که خدایان را کمک میکرد تا
قدرتهای درخشان آسمانی را بر نیروهای حیوانصفت زمینی مسلط کنند و چنین بود
که زئوس و برادران و خواهرانش عالم را از وجود هیولاها پاک کردند تا برای
زندگی انسان آماده شود. برخی اسطورههای یونانی، انسان را نماینده خدایان
روی زمین میدانند. طبق این افسانهها، زئوس بهترین هدایای حیوانات قوی،
سریع، شجاع و حیلهگر را به انسان داد تا هیچ خیری از او دریغ نشده باشد و
سپس پرومته با استفاده از قدرت تعقلش انسانها را مانند خدایان راست قامت
کرد سپس بهسوی آسمان رفت و بدون اجازه زئوس مشعلی را با خورشید یا آتش
خدایان روشن کرد و برای حفاظت انسانها به زمین آورد. به این ترتیب، انسان
به آتش دست یافت و بسیاری از صنایع را آموخت و به کار برد. امّا در برخی
دیگر از افسانههای یونانباستان، آمدهاست که خدایان انسانها را خلق کردند و
نخستیننژاد انسانی را بهتریننژاد (نژاد طلایی) قرار دادند. نژاد طلایی هر
چند فناپذیر بود اما مانند خدایان بدون غم و رنج زندگی میکرد. زمین میوههای
فراوان به آنان هدیه میکرد و ایشان در کمال مهربانی با یکدیگر به سر
میبردند، به خدایان ایمان داشتند و هنگامی که پس از مرگ، خاکگور آنها را در
برمیگرفت روحهای نیکوکارشان حافظ انسانها میشدند.
پس از عصر طلایی، نژاد نقرهای در عالم ظهور یافت که پستتر از نژاد طلایی
بود، آنها بهسبب هوش زیادی که داشتند به یکدیگر آسیب نمیرساندند. نسل سوّم
نسل برنز بود که دائماً به تخریب همنوعانش میپرداخت. ایننژاد از نسل
پهلوانان خداگونه تبعیت میکرد که سرانجام به جزایر سرسبزی عزیمت کرد و به
خوشی زندگی کرد. و امّا نسل چهارمنژاد آهنی است که طبیعتش گرایش به شر دارد
و در حال حاضر روی زمین زندگی میکند و از رنج و زحمت رهایی ندارد.
براساس اسطورههای یونانی، نسلها دائماً به طرف شرارت پیش میروند و سرانجام
زمانی خواهد رسید که اراده آدمی به قدرت معطوف شود بنابراین در آن زمان
زئوس حاکمانی را که عملکرد باطل دارند نابود خواهد کرد زیرا مردم تحت ستم
قادر به پایین کشیدن حاکمان ستمگر نیستند. (Hamilton, Mythology, 1963 :
69-)
ب) بُعد فرهنگی
هگل معتقد بود انسانهای اولیه سعی میکردند با اعتراف به خطاهایشان، به شأن
بیگناهی حیوانی دست یابند. در مقابل رویکرد «بهشت گمشده حیوانیت»، در
رویکردی متفاوت «بهشت گمشده انسانیتِ آرمانی» در برخی اسطورههای باستانی
ترسیم شده است که انسان، در آن بهشت از سعادتی جاودانه و روحانی لذت میبرد
امّا هبوطش به زمین وی را از آن محروم کرده است. در اسطورههای یونانباستان
همچنین آمده است که «هرمس» یا «مرکوری» پیامرسان خدایان به آدمیان است که
علاوه بر تبدیل پیامهای روحانی خدایان به پدیدههای محسوس و ملموس میتواند
پدیدههای مادی عالم پایین را نیز به امور روحانی تبدیل کند.کارل گوستاو
یونگ در مقالهاش «روح مرکوری» جنبههای واسطهای مرکوری را در تقسیمبندی
زیر خلاصه میکند از نظر او مرکوری:
1. از تکثرهایی تشکیل شده که در وجودش به وحدت رسیدهاند.
2. هم مادی و هم روحانی است.
3. فرایندی است که بهوسیله او عالم مادی به عالم روحانی تبدیل میشود.
4. یک شیطاندمنده به روان است، او از آنجا که انعکاس خداوند در طبیعت جسمانی است حقهباز و طفرهآمیز است.
5. انعکاس یک تجربه عرفانی است که با قطعههای ادبی منطبق است.
6. خود را در فرایند فردانیت با تعداد نامحدود اسمائش و نیز در یک آگاهی جمعی عرضه میکند. (Antoin, faivre,1995: 46,47)
«هرمس» به این ترتیب عرضهکننده ذهنیت انسان در تضادهای خوشبینانه و
بدبینانه است. چنانکه در خوشبینی عرفانی، عقیده دارد خدا خود را در همه
اشیا آشکار کرده است و از این رو، انسان میتواند بهوسیله تفکر و معرفت،
خداگونه شود یا بهبیانی دیگر از طریق بازنمایی عالم در ذهن خویش، با
خداوند متحد شود؛ در این دیدگاه خوشبینانه، انسان دارای عقل الهی تلقی
میشود که چنین رویکردی در آینهانگاری عالم که در سنت هرمسی قرون میانه ظهور
یافت مشاهده میشود. امّا بدبینی عرفانی، عالم را مجموعهای از شرور معرفی و
به همین دلیل از آن احتراز میکند. این، هر دو گرایش در هرمسگرایی
مدرنیته بازنمایی شدهاند. (Ibid: 55,56)
قابل توجه است در حالی که افسانههای دینی، خداوند را محور داستان معرفی
کردهاند، محور اسطورههای مردمشناسانه یونانباستان اما «انسان مذکر» است.
ژوزف کمپل در این باره مینویسد: در اسطورههای یونانی هرگز انسان مجبور به
توبه نمیشود». (Campbell, (Joseph,1973: 82
نتیجهگیری تحلیلی
1. در اسطورههای یونانی، کمال آرمانی مردان اولیه یعنی قدرت جسمانی- غریزی
بشری، بهصورتی فناناپذیر و لایتناهی به خدایان نسبت داده میشد که این
کمالهای محسوس و جسمانی در ارزشهای اومانیستی دوره مدرن ملاحظه میشود.
2. طبق اسطورههای یونانی، خدایان، خالق عالم نبودند بلکه مخلوق عالم بودند
و عالم بدون خدا استبعادی نداشت. از این رو، در تلقی مدرنیته که سخن بر سر
بلوغ انسان بود نفی خدایان نشانگرگذار انسانیت از دوره ناتوانی و بیخردی
به دوره توانایی و خردمندی بود.
3. دشمنی زئوس با پرومته که آتش را از خدایان دزدیده بود تعارض خدای قادر،
عالم و مرید را با انسان قادر، عالم و مرید در دوره مدرن بنا نهاد و این
امر بر خداگریزی انسان در «اراده معطوف به قدرت» تأثیر گذارد چنانکه در
اسطورهها، نژاد عصر آهن با تمرکز بر اراده معطوف به قدرت کاملاً از ارزشهای
آسمانی منقطع شده بود.
4. اساس مردمشناسی مدرنیته اروپا بر جنسیت مردانه استوار شد همانگونه که در اسطورههای یونانباستان چنین بود.
5. در دوره مدرن نیز همچون اسطورههای یونانباستان، انسان بیش از آنکه در
مقابل خدایان مکلف باشد بهدنبال مطالبه حق خود از خدایان، عالَم و انسانها
بود.
نظر شما :