دکتر ملاییتوانی: چرا پس از گذشت یک قرن، اسناد کودتای سوم اسفند ناقص است؟
علیرضا ملاییتوانی، عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی میگوید: اسناد تاریخی که بریتانیا در کودتا نقش داشته به صورت آگاهانه و عامدانه جمعآوری شده تا در دسترس و اختیار پژوهشگران قرار نگیرد، به همین دلیل محققان ایرانی نقش بریتانیا را در اسناد تاریخی ناقص مییابند و نشانهای از دخالت و نقشآفرینی مستقیم این کشور در کودتای سوم اسفند نمیبینند.
خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا):ماهرخ ابراهیمپور: نزدیک به ۹۴ سال از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ میگذرد، اما به دلیل در دسترس نبودن تمام اسناد این رویداد هنوز برخی نقاط آن چندان روشن نیست و نمیتوان به طور قاطعانه درباره آن اظهارنظر کرد. دکتر علیرضا ملاییتوانی، عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی که بخش بسیاری از مطالعات و پژوهشهای وی بر این دوره متمرکز شده، یکی از چهرههایی است که به ویژه با مطالعات تطبیقی تلاش میکند به شفافسازی بخشی از تاریخ معاصر ایران بپردازد. کندوکاو موشکافانه ملاییتوانی دلیل مهمی بود تا درباره فرضیههای داخلی و خارجی که درباره کودتای سوم اسفند مطرح است با وی به گفتوگو بنشینیم.
جناب ملاییتوانی دیدگاه شما درباره این فرضیه دکترمحمدعلی همایون کاتوزیان، تاریخنگار، اقتصاددان ایرانی و مدرس دانشگاه آکسفورد، در کتاب «اقتصاد سیاسی ایران» چیست؟ با توجه به اینکه وی برخلاف باور تقریبا همه تاریخپژوهان مدعی است، قرارداد ۱۹۱۹ قرارداد تحتالحمایگی نبود بلکه نخستین نمونه کمکهای مالی و فنی کشورهای پیشرفته به کشورهای توسعه نیافته بود که پس از جنگ جهانی دوم فراگیر شد و هنوز هم نمونههای آن در جهان به چشم میخورد؛ ثانیا به احتمال زیاد کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ کار دیپلماتها و افسران انگلیسی در ایران بود و لندن در آن دستی نداشت! نظر شما در این باره چیست؟
بنده با این دیدگاه مخالفم و اساسا اعتقادی به این ندارم که قرارداد ۱۹۱۹ تلاشی برای بهبود بخشیدن به وضع سیاسی- اقتصادی ایران بوده است. من نیز با بسیاری از شخصیتهای آن زمان که با این قرارداد مخالفت کردند، تا حد زیادی موافقت دارم. البته در این قرارداد یک نوع تلاش برای ایجاد ثبات سیاسی در ایران و رهانیدن آن از وضعیت آشفتهای که با آن دست به گریبان است، وجود دارد.
از طرفی قرارداد ۱۹۱۹ دو هدف عمده و کلان را دنبال میکرد؛ نخست ایجاد بستری برای ایجاد امنیت در ایران که با انبوهی از مشکلات بیثباتکننده در آن زمان مواجه بود، طبعا در این برهه که دولتمردان ایرانی قادر به برقراری نظم و امنیت در کشور نبودند، انگلیسیها به این نتیجه رسیدند برای تحقق اهدافشان نیاز به محیطی امن دارند، بنابراین باید نیروی نظامی ایران تقویت شود. دوم، قرارداد ۱۹۱۹ میکوشید در کنار تقویت نهادهای نظامی ایران نوعی ثبات مالی را هم ایجاد کند. از همین رو، بخش دیگر قرارداد اعطای وام به ایران بود تا بر مبنای آن کشور بتواند ساماندهی مجددی بر بخشهای مالی و درآمدی خود صورت دهد تا برخی مشکلات حاد اقتصادی آن برطرف شود.
با این همه تردیدی نیست که انگلیسیها با این قرارداد اهداف باطنی خودشان را دنبال میکردند و با ایجاد ثبات سیاسی، امنیتی و تقویت ارتش در پی پیاده کردن اهداف بلند مدت و راهبردی خودشان بودند. به همین دلیل ایجاد ثبات در ایران میتوانست مقاصد موردنظر آنها را در ایران تحقق بخشد. افرادی چون دکتر جواد شیخالاسلامی که توانستند به «اسناد محرمانه قرارداد ۱۹۱۹» دست یابند با موشکافی در مفاد این قرارداد، بر این باور رسیدند که بریتانیا با بستن این قرارداد دنبال این بود که در پرتو ثبات سیاسی در ایران به اهداف عمدهای در زنجیره مستعمرات گسترده تحت سلطهاش که از شرق آسیا تا مدیترانه بود، پیوند زند. بنابراین ایران یکی از حلقههای مفقوده در این زنجیره طولانی بود که با سیاستهای استعماری بریتانیا به این طرح بزرگ میپیوست و ثبات سیاسی که کارگزاران بریتانیایی در ایران دنبال میکردند، میتوانست مستعمراتش را از خطر سرایت اندیشههای انقلابی و استعمارستیز انقلابیون شوروی در امان نگاه دارد. به همین دلیل مشاهده میکنیم که فشارهای زیادی برای بستن قرارداد ۱۹۱۹ صورت میگیرد و مجموعه عواملی که برشمردم سبب میشود که این قرارداد به ایران تحمیل شود.
به باور من مجموعه شخصیتهای سیاسی آنزمان به درستی خطر قرارداد را درک کرده بودند و با شناختی که از برنامههای بریتانیا پیدا کرده و تجربهای که از سیاست انگلیسیها در جنگ به دست آورده بودند همه گواه رویداد در حال وقوعی بود که انگلیسیها با بستن این قرارداد در سر میپروراندند. بنابراین جامعه سیاسی آنروز ایران به این قرارداد قاطعانه واکنش منفی نشان داد و این واکنشها آنچنان قدرتمند بود که با تمام کوششی که انگلیسیها و نیروهای متمایل به آنها انجام دادند، هرگز نتوانستند این قرارداد را به تصویب مجلس ایران برسانند.
شکست انگلیسیها در قرارداد ۱۹۱۹ از یک سو و همچنین تلاشی که نخبگان سیاسی ایران به منظور تصویب نشدن آن انجام دادند، منجر به شکست بریتانیا در دستیابی به اهداف مدنظرش شد و این شکست دلیلی برای تلاش آنها در تدارک تغییرات سیاسی کشور تحت لوای کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ شد. از طرفی با ایجاد کودتا و انتخاب مهرهای که بتواند اهداف آنها را در ایران پیاده کند به این نتیجه رسیدند که قرارداد ۱۹۱۹ را با روش دیگری دنبال کنند.
آنچه در خاطرات رجال سیاسی و گفتوگوهای ملکالشعرا بهار و سیدضیاءالدین طباطبایی آمده حاکی از این است که کودتای سوم اسفند یک حرکت برنامهریزی شده بود. به نظر شما آیا کودتا یک حرکت از پیش تعیین شده و با طراحی اهداف مشخصی بود یا عملی ناگهانی و تعیین نشده بهشمار میرفت؟
بنده معتقد نیستم که این کودتا یک حرکت خلقالساعه و ناگهانی بود بلکه واقعیت این است که قدرتهای بزرگ معمولا برای رسیدن به اهدافشان در کشورهای تحت سلطه چند سناریوی مختلف را به صورت همزمان دنبال میکنند تا اگر یکی از این سناریوها به شکست مواجه شد، قطعا روش دیگری را طبق برنامه از پیش طراحی شده جایگزین آن کنند. در اینجا هم همین داستان رخ میدهد، یعنی انگلیسیها به دلیل ناکامی در قرارداد ۱۹۱۹ و مشکلاتی که با این شکست پیشبینی میکردند که اتفاق بیفتد، نقشه دیگری را به شکل کودتای ۱۲۹۹ با هدف تغییر در بافت سیاسی ایران طراحی کردند. بنابراین این دو پروژه شاید با اندکی اختلاف زمانی دنبال میشد و قطعا اولویت نخست قرارداد ۱۹۱۹ بود که در پی خلاء قدرتی که در پی خروج روسیه از ایران اتفاق افتاد، باید به اجرا در میآمد. البته با تنفری که ایرانیان از انگلیسیها به ویژه در سالهای جنگ جهانی اول پیدا کرده بودند، برای انگلیسیها مسلم شده بود که به احتمال زیاد این قرارداد از مجاری قانونی به ویژه مجلس شورای ملی قابلیت تصویب شدن نخواهد داشت. به همین دلیل آنها کوشیدند که راه حل دوم را اجرا کنند.
البته جریانهایی که در درون نظام حاکم انگلستان، اوضاع ایران و به تبع آن سیاستهای خودشان را دنبال میکردند درباره ایران هم دچار اختلاف نظر و شکاف شدند. از یک سو جریانی به رهبری لرد کرزن قرارداد ۱۹۱۹ را مطرح کردند و تا پایان علاقهمند به تصویب و اجرای آن بودند و جریان دیگری که اساسا مخالف این قرارداد بودند روش کودتا را دنبال میکردند. نهایتا هم در این میان روش کودتا غلبه پیدا کرد و جایگزین قرارداد ۱۹۱۹ شد.
در اجرای طرح کودتای سوم اسفند برخی تاریخپژوهان مانند کاتوزیان در کتاب «دولت و جامعه در ایران: انقراض قاجار و استقرار پهلوی» منکر دخالت لندن در این کودتا است و عوامل سفارت انگلیس در ایران را مجری آن میداند و از طرفی عبدالله شهبازی بر طبق اعترافات حسین فردوست در کتاب «ظهور و سقوط پهلوی» و نقش پررنگ سرریپورتر معتقد به دخالت نایبالسلطنه هند در این کودتاست. به نظر شما کدام نظریه به واقعیت نزدیکتر است؟
در پاسخ به این پرسش باید بگویم نکته مهمی که مطرح است نوعی ابهام در تدوین قرارداد ۱۹۱۹ در میان پژوهشگران ایران معاصر شکل گرفته و طبیعی است که هر جریانی برای تدوین و دفاع از نظریه خود ناگزیر به استدلالهایی درباره این قرارداد است. مجموعه کسانی مانند دکتر کاتوزیان، سیروس غنی، هوشنگ صبوحی و افراد دیگری که به اسناد وزارت خارجه انگلستان دسترسی داشتند، به این نتیجه رسیدند که سندی مبتنی بر نقش و دخالت مستقیم انگلستان در این کودتا دیده نشده و از طرفی برخی دیگر از پژوهشگران در داخل ایران معتقدند که کودتا محصول تلاش مستقیم انگلستان است. حال باید دید چگونه از بین این دو نظریه به یک نظریه واحد رسید؟ همچنین نظریههای مختلفی در ایران درباره کودتا مطرح شده و برخی دیگر در ایران معتقدند که دولت انگلیس دخالت مستقیمی در کودتا نداشته و عوامل آنها در ایران مانند هرمن نورمن، وزیر مختار انگلیس در ایران و ژنرال آیرونساید در شکلگیری آن دخالت داشتهاند. با توجه به این نظریه اینجا یک پرسش پیش میآید که آیا عوامل انگلیس در ایران میتوانستند به صورت خودسر و فارغ از دخالت و نقشآفرینی دولت خودشان چنین اقدام جسورانهای را طراحی و اجرا کنند؟
پاسخ بنده به این پرسش بسیار مهم این است که طراحی کودتا نمیتواند بدون همراهی دولت انگلستان صورت گرفته باشد. آیا پذیرفتنی است که چند کارگزار نظامی و دیپلماتیک بتوانند در سرنوشت سیاسی یک کشور دخالت کنند و تغییرات اساسی و مهمی را با انجام یک کودتا در کشور اجرا کنند اما دولت آنها یا حتی وزارت خارجه در جریان این ماجرا نباشد! به نظر بنده این فرضیه پذیرفتنی نیست. آن هم در زمانهای که امکانات ارتباطی در ایران و انگلستان وجود دارد که همزمان میتوانسته رابطه اطلاعاتی بین عوامل کودتا و عوامل نظامی با کشور انگلیس را برقرار کند. ما درباره زمانهای سخن میگوییم که تلگرافخانههای بسیاری در ایران وجود داشت که اداره آنها نیز در دست انگلیسیها است. پس چگونه میشود کارگزار سیاسی یا یک دیپلمات انگلیس به گونهای فارغ از نظر و دخالت دولت خودش به چنین عملی حساس و مخاطرهآمیزی دست بزند! به گمان بنده این بسیار سادهلوحانه است که ما بپذیریم و تصور کنیم که دیپلماتها و عوامل نظامی انگلیسی در ایران بدون اطلاع عوامل مافوق خود دست به حرکت جسورانه کودتا در ایران زدند. بنابراین به نظر من این نظریه پذیرفتنی نیست. اما چه باید کرد و چه نظریهای را میتوان برای این رویداد تصور کرد.
در این زمینه چند فرضیه را میتوان طرح کرد. نخستین فرضیه این است که اسناد دخالت بریتانیا در کودتا به صورت آگاهانه و عامدانه جمعآوری شدهاند تا در دسترس و اختیار پژوهشگران قرار نگیرند و نمیگیرند و به همین دلیل محققان ایرانی که درباره کودتا پژوهش کردند زمانی که به نقش بریتانیا میرسند، میبینند که اسناد ناقص هستند و هیچ نشانهای از دخالت و نقشآفرینی مستقیم این کشور در کودتای سوم اسفند وجود ندارد. پس اسناد کجاست؟ من بر این باور هستم که بخشی از اسناد (که احتمال آن بسیار اندک است، معدوم شدند) و احتمال قویتر آن است که این اسناد فعلا در دسترس پژوهشگران قرار نمیگیرند و در زمان دیگری دسترسی به آنها امکانپذیر خواهد شد.
فرضیه دوم، فرضیهای است که عبدالله شهبازی مطرح کرده که به نظرم تبیین وی پذیرفتنی خواهد بود که طراحی و اجرای کودتا را به نایبالسلطنه هند نسبت داده و استدلالهای خوبی نیز درباره آن ارائه کرده است.
فرضیه سوم این است که ما بیاییم و برای اختلاف نظر بسیار اساسی که در مجموعهای از کادر رهبری بریتانیا درباره مسائل شرق و به ویژه خاورمیانه و به طور مشخص ایران وجود داشته است، راهی بیابیم که دخالت بریتانیا را در کودتا توجیه کند. برخی افراد کابینه و به طور پررنگ وزارت جنگ و وزارت مستعمرات درباره اجرای قرارداد ۱۹۱۹ با توجه به تنفر عمومی که در ایران درباره آن شکل گرفته بود، قادر به اجرای آن نبودند، بنابراین آنها سناریوی دیگری را دنبال کردند و اکنون فرصت بسیار خوبی بود زیرا هم نیروهای نظامی انگلستان در ایران بودند و هم دیپلماتهای این کشور و هم مساله ایران مساله حادی برای انگلستان بود که آنها فارغ از نقشهایی که وزارت خارجه انگلستان و به عبارت دقیقتر لرد کرزن طراحی کرده بود، برنامه وزرات جنگ و وزارت مستعمرات را که همان کودتا بود، به اجرا درآورند.
با این فرضیه احتمالا بتوان در اسناد وزارت جنگ، وزارت مستعمرات و نایبالسلطنه هند اسناد مشخصی پیدا کرد که بیانگر و تبیینکننده اختلاف نظرهای راهبردی سیاستمدران انگلیسی درباره آینده ایران باشد زیرا دیدگاه وزارت خارجه به رهبری کرزن قابلیت دفاع نداشت و به بنبست رسیده بود و بریتانیا نمیتوانست ایران را در چارچوب یک حکومتی مستعمره تعریف کند و به زیر سلطه خود ببرد و نه میتوانست قرارداد ۱۹۱۹ را با توجه به واکنشهایی که در روسیه و فرانسه به دنبال داشته، تصویب کند. به همین دلیل باید راه حل دیگری را پیش گیرد. به همین دلیل همانطور که شهبازی میگوید کودتا از سوی نایبالسلطنه بریتانیا در هند دنبال شده و به اجرا درمیآید زیرا آنها (وزارت خارجه بریتانیا) همچنان امید داشتند که قرارداد ۱۹۱۹ اجرا شود اما طبیعتا اوضاع به گونهای پیش رفت که قرارداد لغو شد و کودتای ۱۲۹۹ به وقوع پیوست. به نظر میرسد که این تصمیم عاقلانهتر و قابل دفاعتر در ارتباط با تصمیمهای دیگری باشد که صورت گرفت. البته یک اتفاقنظری درباره نقش عوامل و دیپلماتهای انگلیسی در ایران در تمامی مراحل کودتا وجود دارد و همه آنرا پذیرفتهاند. بنابراین به نظرم نمیتوانیم منکر ارتباط دیپلماتهای بریتانیا با کودتاگران باشیم.
همچنین یک بیانیهای که پس از فروپاشی کودتا در دوم یا سوم خرداد ۱۳۰۰ منتشر شد که به بیانیه حقیقت موسوم است و نمایندگان مجلس چهارم آن را ارائه دادند که شخصیتها و سیاستمداران ایرانی به این نتیجه رسیدند که این کودتا کار انگلیسیهاست. البته در این بیانیه استدلالها و دلایل بسیاری را مطرح کردند. بنده در کتابی که با عنوان «تحلیل گفتمانی تاریخنگاری رسمی دوره پهلوی پیرامون رضاشاه» آماده انتشار دارم بخش مهمی از آن را به ارتباط کودتای سوم اسفند و ارتباط رضاشاه با انگلیسیها ویژه کردهام و آنرا به طور مفصل مورد تجزیه و تحلیل قرار دادهام.
با توجه به اعلامیه رضاخان با عنوان «حکم میکنم» و بیانیه سیدضیاءالدین که چند روز بعد از اجرای کودتا منتشر شد، فکر میکنید رهبری کودتا را از میان این دو نفر کدامشان به عهده داشته است؟
بیانیه رضاخان تقریبا به گونهای بود که جامعه ایران به آن کاملا نیاز داشت. نیاز به یک رویکرد اقتدارگرانه در جامعه متزلزل و بیثبات ایران به شدت احساس میشد. مردم به حکمرانانی احتیاج داشتند که برای ایجاد ثبات سیاسی از قدرت کافی برخوردار باشند؛ به عبارتی با توجه به انبوه آشفتگیها، بحرانها و ناآرامیها در جامعه به لحاظ روانی نیاز بود که تکیهگاه نیرومندی در حاکمیت سیاسی ایران قرار گیرد و چنین وعدههایی را ارائه دهد و با حل اختلافها، به ناآرامیهایی که در کشور حاکم بود، پایان دهد. بنابراین بیانیه رضاخان در این زمان بسیار موثر بود و نقش مهمی را در انسجام دادن به وضعیت کشور ایفا کرد.
اما درباره رهبری کودتا، آنچه که از شواهد پیداست و بنده این موضوع را مفصل در کتابم توضیح دادهام دستگاه سیاسی حکومت پهلوی علاقهمند بود نقش رهبری کودتا را به رضاخان نسبت دهد و این دیدگاه را در محافل عمومی و دیوانی آن منتشر کند و همچنین تاریخنویسان رسمی دوره پهلوی همین دیدگاه را ترویج میکردند و نقش حاشیهای و عاریتی را برای سیدضیاء قائل بودند اما این دیدگاه خیلی پذیرفته نیست، زیرا رهبر سیاسی کودتا از آن سیدضیا بود.
طبعتا با موقعیتی که رضاخان داشت نمیتوانست رهبری یک کودتا را به عهده بگیرد، اما حداکثر نقشی که در کودتا میتوان برای رضاخان در نظر گرفت، نقش یک نظامی جسور، کارکشته و توانمند است که بتواند در کنار یک رهبر سیاسی فعال ایفای نقش کند. از طرفی چون سیدضیاء ارتباطاتی تقریبا با تمام محافل سیاسی ایران داشت و در مواقعی هم روابطش با انگلیسیها آشکار میشد مانند نقشی که در تبلیغ قرارداد ۱۹۱۹ به عهده گرفت و بر همین اساس عوامل بریتانیا در شرایط خاص به او توجه نشان میداند. بنابراین سیدضیاء در عین حال شناخت قابل قبولی نیز از جامعه ایران دارد. وی روزنامهنگاری است که تحولات ایران را زیرنظر دارد و نیروهای موثر و بازیگران فعال در صحنه سیاست ایران را میشناسد. بنابراین رهبری فکری و سیاسی کودتا به گواه شواهد برعهده سیدضیاء بود و چهره نظامی آنرا رضاخان برعهده داشته است.
آیا در بیانیه سیدضیاء که چند روز پس از اجرای کودتا منتشر شد، ردی از اندیشههای سوسیالیستی وی میتوان مشاهده کرد؟
در این زمان جامعه ایران در معرض شعارهای برادرخواهانه قرار گرفته است، که از آن سوی مرزها وارد کشور میشد که این شعارها در جامعه ایران و محافل سیاسی به شدت انعکاس داشت. در جامعهای که به لحاظ سیاسی و اقتصادی مشکلات بسیاری مواجه بود و سیدضیاء با آگاهی از این مشکلات برای جلب توجه مردم و سیاستمداران ردپایی از چنین شعارهایی را در بیانیهاش عنوان کرد تا با توجه به دغدغههای جامعه طرفدارانی برای خودش دست و پا کند.
تفسیر شما درباره کنار گذاشتن سیدضیاء از دولت کودتا چیست؟ برخی منابع حمایت نکردن لردکرزن را دلیل شکست وی مطرح کردند؟
برکناری سیدضیاء دلایل متعددی دارد که بخش مهمی از آن متوجه ناکارآمدی وی در پی نبود برقراری ارتباط با فعالان و نخبگان سیاسی موجود در جامعه ایران بود. وی نتوانست آنها را با اهداف و اندیشههای خودش هماهنگ کند. سیدضیاء حتی افراد کارآمد، مقتدر و سیاست پیشهای در کنار خود نداشت تا بتواند با کمک و سیاست آنها بر بحرانها و مسائل موجود در جامعه فائق شود. همچنین با دستگیری و به زندان انداختن نخبگان و فعالان سیاسی آنروز نیز تنفر عمومی از وی در محافل سیاسی شکل گرفت و عده بسیاری از ایرانیان و به ویژه فعالان سیاسی به وابستگی، نقشآفرینی و تکیه وی به انگلیسیها آگاه شدند و وی را سمبل یک سیاستمدار وابسته به انگلیس میدیدند. بنابراین تنفری که در جامعه ایران از سیدضیاء شکل گرفت و انعکاسی که از رویکرد وی در بریتانیا به وجود آمده بود، به تدریج وی را به مهرهای سوخته تبدیل کرد. به این ترتیب ناکارآمدی وی در صحنه سیاست، عدم انطباق با جریانهای سیاسی در کشور و نقشی که رضاخان در تضعیف او و گرایش به احمدشاه ایفا کرد سبب شد که سیدضیاء وجاهت خود را به کلی از دست دهد و عملا جاده صافکن رضاخان شود.
نظر شما :