با توجه به نقش و اثر کانت
در فلسفه جدید و همچنین تاثیر آن بر زندگی مردم جهان، که به تعبیر خود
کانت که از تاریخ گله میکند و میگوید دانشمندان همیشه میسازند اما آن را
میگذارند و میروند و دیگران ثمره کار آنها را میبرند، بد نیست گاهی
یادی از این اندیشمندان بکنیم. در این راستا به سراغ یکی از استادان فلسفه
دانشگاه تهران رفتم: دکتر کریم مجتهدی استاد فلسفه دانشگاه تهران. با او
قرار تلفنی دارم، به اتاق استاد زنگ میزنم اما کسی جواب نمیدهد. بعد از
نیم ساعت با صدایی نحیف و در عین حال ضعیف اما پر از صمیمیت و گرمای
معلمانه جواب میدهد و بلافاصله عذرخواهی میکند و میگوید ببخشید نهارم
طول کشید و شما را منتظر گذاشتم. او به حق یک معلم است که در مکتب فلسفه
آموزش دیده است و به تعبیر خود فلسفه میخواند تا عمیق شود. به او میگویم
میخواهم درباره کانت که تخصصتان است با هم گفتوگو کنیم با آغوش باز
میپذیرد و با حوصله معلمانه به سوالات من پاسخ میدهد. در حین گفتوگو
صدای نحیفشان در هیاهوی تحریریه گم میشود. با جسارت به او میگویم استاد
صدایتان ضعیف است. وی تلاش میکند تا بهتر بشود. در طول بحث تلاش میکند تا
جاهایی را که نمیفهمم دوباره و چند باره توضیح بدهد و تاکید دارد که
واژهها را درست به کار ببرم و این زاییده نگاه معلمانه وی به قضایاست. در
پایان از او عذرخواهی میکنم که مزاحم شدم و خسته شان کردم. اما او میگوید
من از بحثهای فلسفی خسته نمیشوم. گفتو گوی «مردمسالاری» با دکتر کریم
مجتهدی را میخوانید.
کانت میگوید هیوم مرا از خواب جزمیت بیدار کرد، راسل میگویدکانت از خوابی بیدار شد و به خواب دیگری فرو رفت منظور کانت چیست؟
کانت فیلسوفی است که در سال 1720 متولد شد و در
سال 1804 فوت کرد و جمعاً 84 سال زندگی کرد؛ در شهر کونیکسبرگ در شمال
شرقی آلمان که یک شهر سوق الجیشی مهمیاست و دانشگاه خیلی کوچکی به نام
کونیکسبرگ دارد که فارسی آن «شاه کوه» میشود. کانت از این شهر بیرون نرفت و
کسی است که خیلی دیر به رشد واقعی رسید.
کتابهای اصلی او در سالهای آخر عمرش به ویژه
کتاب اصلیاش در سن 50 سالگی او منتشر شده بود، اما با اینکه از این شهر
خارج نشده اما دامنه اطلاعاتی فوق العاده داشته و درباره شهرهای دیگر
چیزهایی گفته است تا جایی که درباره دریاچه نمک قم هم مطلب نوشته است.
ببینید دامنه اطلاعاتش چقدر وسیع بوده است. زمین شناسی، علوم طبیعی، شیمی،
ریاضی و... بلد بوده است.
کانت یک مسیحی پی تیسم است، پی تیسم به شناخت
خداوند الزاماً از طریق استدالال، عقل و برهان صرفاً نمیپردازد، هر چقدر
شما دلتان پاک تر باشد به خداوند نزدیکترید و خداوند را باید دوست داشته
باشید و هر چقدر دور از تکبر و ساده باشید به خدا نزدیکترید. خودش میگوید
در خانوادهای بزرگ شدهام که کسی دروغ نمیگفت. پی تیسم به اصالت پاکی
ایمان و اصالت پاکی دل اعتقاد داشتند. در خانواده ما کسی دروغ نمیگوید این
تعلیمات خیلی مهم است و دروغ در خانواده ما راه نداشت. او به اصالت پاکی
روح اعتقاد داشت. در دانشگاه کونیکسبرگ هم اکثر استادان مسیحی پی تیسم
بودند و علوم حاکم بر آن دانشگاه متأثر از پی تیسم بوده است.
با این حال تحصیلات و تعلیماتی که کانت دیده
بود بیشتر با تعلیمات آن موقع در آلمان دوره دوم مطابقت داشت که در دانشگاه
رایج بود و مطابق با افکار ژان کریستین ولف بوده است. افکار ولف افکاری
استدلالی، منطقی و خیلی دامنه دار و تعقلی محض بود و حتی منطق در این افکار
سهم بزرگی دارد و حتی منطق ارسطو در این سنت مهم است. تعلیماتی که کانت در
این دانشگاه دیده بر این اساس بود و بیشتر این تعلیمات با افکار متداول در
آلمان مطابقت دارد. همه چیز عقلی و قابل فهم است. ایمان هم فهم میشود.
کانت با افکار قدمای انگلیسی مانند جان لاک و
دکارت و دیوید هیوم آشنا شد. هیوم استدلال عقلی را میخواهد زیر سوال ببرد،
او میخواهد بگوید احکام و استدلالهای عقلانی در واقعیت روزمره و عادی
جهان که با آن روبرو هستیم نمیتواند فراتر برود و صرفا در چیزی به نام عقل
شکل میگیرند. او اعتقاد دارد که ضمیر ما انسانها یک لوح نانوشته است و هر
چیزی که ما یاد میگیریم در جهان خارج است.
تا امروز تمام معرفت ما اکتسابی است و تا زمانی
معتبر است که خلاف آن اثبات نشود و صرفا تجربه ملاک درستی یا نادرستی است.
میگویند من یک چیز را باید ببینم، تجربه کنم و آزمون کنم و... تمام معرفت
ما اکتسابی است و تا زمانی معتبر است که خلاف آن اثبات نشود درست در مقابل
عقلی مسلکان ولفی است. عقل را اصل قرار میدهد و شناخت آن عقلانی است و
تجربه به تنهایی نمیتواند کار از پیش ببرد. این مسائل و تعارض بین فکر لاک
یعنی انگلیسیها و دکارت یعنی فرانسویها و ولف آلمانی کانت را مجبور
میکند تا در سال 1770 مقالهای مینویسد که میخواهد ثابت کند که چقدر
شناخت ما نتیجه فاهمه و چقدر از آن نتیجه تجربه است.
کانت میخواهد بین فاهمه و عقل یک رابطه و
همکاری و همراهی برقرار کند. یعنی تجربه را اصل قرار بدهد ولی فاهمه را هم
اصل قرار بدهد و میگوید باید با مقولات ذهن من مطابقت داشته باشد. 10 سال
بعد از سال 1770 که سالی مهم در تحولات کانت است کاری چاپ نمیکند البته
کارهایی انجام میدهد، اما چیزی را چاپ نمیکند. در اصل دارد اساس فلسفه
خودش را پایه ریزی میکند. بعد از این ده سال اصول بنیادی فلسفه خودش را
بنیانگذاری میکند و نشان میدهد که در این ده سال کار میکند و کتابی
مینویسد که در آن نظریه اصلی خودش را منتشر میکند.
این جریان منجر میشود به اینکه در سال 1881 در
حدود 11 سال بعد از آن مقاله که گفتم اصلی ترین کتاب خودش را به نام عقل
محض به رشته تحریر در میآورد. فهم حس و فاهمه، یعنی حس و عقل دخیل است.
مهمترین کتاب فلسفه جدید همین کتاب کانت است. ادبیات کانت بسیار مغشوش است و
اصلا روان نیست و خوب نیست. این کتاب مقدمه ای دارد که اگر کسی این مقدمه
را نخواند کتاب را نمیفهمد. در آن حل مشکل کامل علم تجربی را فیزیک نیوتن
میداند، کانت به لحاظ نظری پیرو نیوتن است. میگوید که اگر امروز به من
ثابت کنند که فیزیک نیوتن علمینیست تمام نظریه من از هم فرو میپاشد. یعنی
فلسفه کانت مبتنی بر فیزیک نیوتن است و کتاب نقادی عقل نظری در واقع توجیه
عقلانی فیزیک نیوتن است. او به لحاظ فلسفی پیرو نیوتن است.
کانت به حق نشان میدهد که فیزیک نیوتن صرفاً
تجربی نیست یعنی تجربه میکند اما آن را فراتر از تجربه میبرد. اگر ما از
تجربه فراتر برویم دادههای حس اعتبار دارند اما کافی نیستند و ما نسبت به
دادههای حس باید اشراف داشته باشیم. به معنایی فلسفه نقادی است که به
فلسفه استعلایی گفته میشود و به این معناست که ما از تجربه فراتر باید
برویم. نقادی عقل محض را عقل نقاد مینامد. دادههای حس اعتبار دارند اما
کافی نیستند باید این دادهها بتوانند ذهنمان را استعلا بدهند، یعنی
دادههای حسی باید مصداق بیابند. یعنی ما تفکر واقعی داشته باشیم. حس
استعلایی به ما شناخت حسی میدهد.
در چه شرایطی ادراک حسی میکنیم؟
آن شرایط مقدم هستند. ما فقط در مکان و زمان
است که ادراک میکنیم و نمیتوانیم بگوییم چیزی را حس کردم بدون زمان و
مکان. در واقع دو شرط باید داشت و آن دو شرط یکی زمان و دیگری مکان است.
ارسطو منطق نیست بلکه ارغنون است. منطق به معنای ارسطویی منطق نیست. منطق
استعلایی پایه اش بر نقادی است، حتی بر فهم هم نیست. این مقولات را کانت به
چند قسم تقسیم میکند. در ایران تنها کسی که از مقولات صحبت کرده سهروردی
است و او آنها را جمع کرده و به تعبیری مقولات عشر ارسطو را تعدیل کرده است
که شباهتی هم با کانت دارد.
کانت این مقولات 12 گانه را به 4 دسته تقسیم
میکند. کانت به جای مقولات 12گانه که به ماهیات وجود مشهور هستند، ماهیات
عشر ارسطو ماهیات وجودند که وجود در گروه مقولات میآید. در واقع یک جوهر
است به 5 صورت که آن 5 صورت عبارت است از ماده، عقل ..... و 9 تای دیگر
عبارتند از کم و کیف و غیره. در کانت مقولات، ماهیات وجود نیستند، اصلا در
وجود شناسی کاربرد ندارند. در مورد پدیدارها و... وقایع و رخدادهای مادی
به کار میرود. در مقولات قانونی توجه شان به جهان ممکن است نه جهان
ماورایی، با مقولات فاهمه نمیشود حقایق ماوراء الطبیعه را فهمید.
موضوع این فلسفه حقایق فیزیکی است. این مقولات
در ذهن ما و کتاب کانت با اصول فیزیک نیوتن مطابقت دارد. هر وقت این مقولات
را میخوانید و از طرفی اصولی که آورده است و اصول فیزیک نیوتن را
میخوانید، تصور میکنید که یکی اند. میتوان از فیزیک نیوتن به فلسفه کانت
رسید و برعکس از کانت به فیزیک نیوتن رسید. اینها ماهیات وجود نیستند
اینها ماهیات حقایق عالم واقع هستند و اصلا در وجود شناسی کاربرد ندارند.
کانت مقولات 12گانه را در 4 گروه 3 تایی تقسیم میکند.
در گروه اول کمیت است که خودش شامل کلی، جزیی
وشخصی است. اینها مقولات احکام هستند یعنی حکم ما را بیان میکنند. وقتی
میگوییم هر انسانی فانی است در مقوله اول است. وقتی میگوییم بعضی
انسانها دانایند، مقوله دوم و زمانی که میگوییم ابوعلی سینا فیلسوف است،
مقوله سوم یا شخصی است، که در منطق به سور «هر» و «بعضی» معروفند یعنی سور
قضایا با هم متفاوت است.
دومین، مقولات کیفیت است که خودشان شامل
ایجابی، سلبی و معلوله است. میگویند این مقوله نارساست، یعنی معلوله نه
کاملا سلبی و نه کاملا ایجابی است. بخشی از مقوله ایجابی است اما محمول ما
سلبی است.
سومین مقولات نسبت و اضافات است که شامل جوهر،
علیت و تبادل است. که این سه تا به وجه نظر معروفند. آخرین وجه نظر را جهت
میگویند. یعنی جهت عقلی قضایا، که شامل ممکن یا احتمالات، ممکن است که
محیط مفهوم باشد و یقینا آن محیط واقعی است، چون محیط یک واقعیت است،
بنابراین به ممکن، واقعی و ضروری تقسیم میشود.
در اینجا ما از قلمرو واقعیات یا یقینیات فراتر
میرویم و از احکام فاهمه به یک عقل دیگری که آزادتر و گستاخ تر است
میرسیم. آن قسمت سوم که من در اینجا مجبورم کلمه دیالکتیک را به کار ببرم.
ما باید به آن دیالکتیک استعلایی بگوییم. یعنی وقتی که ما درباره جهان
آخرت، خداوند، آن چیزی که در جهان مابعدالطبیعه است و در جهان نمیبینیم و
حس نمیکنیم و دیگر با فاهمه نمیتوانیم کار بکنیم باید بدانیم که از قلمرو
عقل فراتر میرود و میخواهد گستاخی بکند.
در اینجا دیگر فیزیک نمیتواند جوابگو باشد
یعنی ذهن دچار تعارض و مشکلات میشود، یعنی ذهن نمیتواند به سوالات پاسخ
بدهد و اینجا وارد یک مقوله دیگر به نام «تعارضات عقل نظری» میشویم، این
تعارض است که از یک طرف میگوید بله و از طرفی میگوید نه.
در اینجا است که کانت شروع میکند، هگل این
دیالکتیک را به کل جهان تعمیم میدهد، وی به فاهمه و بعد از فاهمه تعمیم
میدهد. یعنی هگل خودش از کانت میگیرد یعنی موضوع فرق کرده فاهمه به این
جهان توجه میکند در صورتیکه این به چیز دیگر یا بهتر بگوییم فراتر توجه
میکند. حالا به آخرین فصل عقل محض یعنی روش شناسی که شاهکار کانت است و
مهمترین قسمت کتاب هم هست یعنی روش شناسی عقل محض میرسیم.
فلاسفه تحلیلی معتقدند که فلسفه هگل اصلا فلسفه نیست بلکه یک نوع عرفان است.
سه جور منطق داریم یکی منطقی است که صرفا به
تجربه و دادههای تجربه اهمیت میدهد که هیوم، لاک و ... آن را بیان
میکنند. دومیمنطق ارسطو است یعنی با درست به کار بردن اصول عقل از خطای
ذهن ممانعت کرد منطق ارسطو به طور کلی میخواهد بگوید ما اگر با منطق به
شناسایی بپردازیم، و شناسایی درستی از کائنات بدست بیاوریم هر چیزی که
منطقی است با واقعیت هم مطابقت دارد که اصل «امتناع ...» بود و اصل «حمل
شیئ در اصل ضرورت دارد» هر دو را شامل است. در طرف دیگر میگوید عقل و
تجربه است و صرفا ذهنی کار میکند یعنی ریاضی، تحلیلی و انتزاعی است و با
واقعیت کار ندارد و اصلا کاری ندارد که با واقعیت مطابق است یا نه، صرفا
میگوید از نظر منطقی درست است یا نه.
در واقع میخواهد بگوید که هر چیزی منطقی است،
واقعی است و به هم سوق پیدا میکند. بنابراین در اینجا مفهومیاست که شما
در نظر ندارید و آن این است که نه آناً هر چیزی که منطقی است واقعی میشود.
ولی در زمانی، شما حتی اگر واقعیتی را از لحاظ فلسفی کشف کنید و واقعیتی
داشته باشید یا حقیقت واقعی با ارزشی در طول زمان داشته باشید. به یک معنی،
من ایده نمیگویم، به یک معنی اصیل منجر به تحقق آن معنی میشود. یعنی یک
جنبه انتزاعی، ریاضی، تحلیلی و زبانی داریم.
هگل درست نقطه مقابل آن است این منطق واقعیت
عالم را بیان میکند و ارسطو وسط است. یعنی یک مقدار مانند اولی و مقداری
مانند سومیاست. منسجمتر است، البته اینجا یک آلت قانونی و یک وسیله است.
نمیخواهد بگوید که در ذات عالم این منطق وجود دارد، منطق ارسطو یک جور
دستور زبان است، در ابتدا هم برای درست صحبت کردن به کار میرفت، اما شما
اینجا یک انتخاب دارید. من فقط به خود کلمات توجه میکنم و یک نوع تحلیل
زبانی میکنم.
دومیمیخواهد بگوید که من درست پیدا بکنم، با
علوم هم کاری ندارد و با بیان کار میکند. مراعات منطق یک علمیاست که در
خطا از گفتار، سخن و در فکر ما را مصون میدارد.
در واقع رسالت منطق این است.
رسالت و اصالتش این است.
تفاوت آنچه که کانت به عنوان عقل معرفی میکند با آنچه هگل میگوید در چیست؟
سومیپر ادعاتر از همه است، میگوید منطق من
همان چیزی است که در دو عالم دارد میگذرد، یعنی این منطق فقط مطلق ذهنی
نیست و فقط در مقام اثبات هم نیست، فقط در مقام ثبوت نیست. برخورد ذهن با
این اثبات است یعنی آنجا که ذهن با عین مطابقت دارد. تا این حد است و من از
آن طرفداری نمیکنم به دلیل دیگری اما در عین حال از کانت تغذیه کرد و در
واقع یک جور ساختار شکنی کانت است. یعنی کانت را یک جور دیگر بیان میکند.
من یک چیز را از هگل نمیتوانم بپذیرم و آن نفی
آینده است، که هگل آن را میگوید و آینده جنبه بدی نمیتواند داشته باشد.
اینها با آینده و هیچ چیز دیگری نمیتواند جور باشد. همین منطق آینده را
میبندد و آینده را در خودش مجفوظ میکند. یعنی همانی که معتقد است که همین
فرایندهاست. برای من آینده به طور محض آینده است و فیلسوف کسی است که
آینده را از ذهنیات خودش مبری میکند. در صورتیکه این دارد انکشاف پیدا
میکند و نباید آینده را نفی کرد. هگل آن را نفی کرد. که شاید خودش هم به
این شدت آن را نفی نکند، اما عملا تمام هگلیان سیاسی به طور مثال روسیه همه
آینده را نفی کردند که امروز شاهدیم به اسم هگل یک فرایند ضد هگلی اجرا
کردند. آنجا تفکر تمام نمیشود اما با اینها تا حدودی آینده نفی میشود.
برای من فیلسوفی که آینده را نفی کند با همین
صراحت میگویم که فیلسوف نیست، تمام کوشش فیلسوف این است که انکشافی در
آینده ایجاد کند، یعنی این را جستجو میکند. اینجاست که آینده، آینده
میشود. هرچند که فلسفه تخصصی تر شد اما من میگویم که فلسفه یک تفکر عادی
است. باید بگویم تا این گذشته خوانده نشود آن طرف عادی حتی حدس زده
نمیشود. من برای تدریس فلسفه و درس فلسفه و حتی بیشتر، فکر میکنم اگر یک
روز در ایران بخواهیم واقعا علوم و یک جور تفکر علمیراه بیافتد که منجر به
پیشرفت صنعتی شود، باید یک جور آگاهیسازی و پشتوانه آگاهی، با نفی فلسفه
که متاسفانه دروغ است انجام گیرد.
مصرف زدگی فلسفه نیست، درست نقطه مقابل فلسفه
است. ما با استفاده از غربیان مصرف زده شدهایم و واقعا اینطور فکر میکنم و
این فلسفه خیلی به نظرم مهم است و باید در ایران به آن توجه شود که بحث
دیگری است و وارد آن نمیشوم. اگر خودتان توجه کنید میبینید که حرف اصلی
را به لحاظ آموزش میزند و به آموزش عمق و شکل میدهد. اگر از شما پرسیدند
که به چه دردی میخورد؟ به درد این میخورد که به من عمق میدهد که
آموزشهای دیگر را بپذیرم، این عمق را که میدهد به ما خدمت میکند.
کانت دین را در حوزه عقل عملی مطرح میکند و
کارکرد اخلاقی به آن میدهد. شلایر ماخر میگوید دین موضوع احساس و عاطفه
است نه علم و عقل، هیوم میگوید وضعیت دیندار مانند وضعیت یک بند باز است.
در فلاسفه خودمان به خصوص امام محمد غزالی شاهدیم که میگوید قضایای دینی
قابل اثبات نیستند و عرفانی هستند و به نوعی شاید شبیه همان چیزی باشند که
کانت و شلایرماخر میگویند. علم سیاست سکولار و علوم تجربی و هندسی را در
یک رده قرار میدهند امام محمد غزالی معتقد است اینها نه دینی اند و نه غیر
دینی اند و یک تفکیک بین اینها ایجاد میکند که کانت بعد از چندین سال به
صراحت آنها را بیان کرده. حالا آیا امام محمد غزالی به لحاظ زمانی پیش تر
از کانت نیست؟
نه پیشتر است و نه بزرگتر و به هیچ وجه جلوتر
نیست و عقبتر هم هست و به ایران هم بسیار ضربه زده است. غزالی نظرش منطبق
بر منطق سوری است. در منطق ریاضی، در استدلال و برهان منطقی، قیاس میکند.
در قیاس نتیجه مندرج در مقدمات است و چیز تازهای کشف نمیکند. به عنوان
مثال هر انسانی فانی است پس سقراط هم فانی است. چیزی کشف نمیشود، فقط
استحکام مطلب را مقداری تایید میکند یا شاید آن را تضعیف کند. در صورتی که
کانت ثابت میکند که در ریاضیات، احکام چند نوع اش که در حساب، هندسه و
حتی فیزیک است در پی کشف چیز تازه ای اند و این قضایا تألیفی ماتقدم اند،
پس این نیست. یک قضیه هندسی که میگویم مثلث، تعریف قضیه اول است، از تعریف
مثلث من قضایایی را استنتاج میکنم یا بدست میآورم که به هیچ وجه در حکم
اولم مندرج نیستند و این علم است.
منطق سوری به آن معنا علم نیست، ریاضیات را
کانت میفهمد چرا که او ریاضی دان است. این علوم قوانین را نشان میدهد که
چه جوری اینها تألیفی ماتقدمند. یعنی علمند و در قوه فاهمه دخالت میکنند و
من میگویم فرض کنید که اولا ما در استقراء که تجربه میکنیم تمام مواردی
را که تجربه میکنیم چه جوری تعمیم میدهیم؟ این عقل است که دارد اینها را
تعمیم میدهد. بلکه چه جوری میفهمیم و چه جوری قضیهای تعمیمپذیر است.
کانت خیلی فرق دارد. اصلا بین کانت و غزالی که
بیشتر به لفظ توجه دارد و فلسفه مجموعهای از الفاظ نیست که منطق سوری
بیشتر به الفاظ توجه دارد. خیلی ساده بگوییم بین غزالی و کانت چهار، پنج
قرن مطالعات علمی وجود دارد، دکارت نشان میدهد که ریاضیات چرا روش درست
است، منطق نمیتواند روش درست نباشد کاری که دکارت به حق در منطق سوری هم
نشان میدهد.
کانت اخلاق در محدوده عقل عملی میبرد و آن را پشتوانه اخلاق میداند نظرتان چیست؟
فیزیک نیوتن به خودش مربوط است و این محدوده
فاهمه است، با اصول فیزیک نیوتن نمیتوان به ماورای فیزیک رفت. یعنی این
اصول در محدوده فیزیک نیوتن نیست، یعنی با فیزیک نیوتن نمیتوان خدا را
اثبات کرد. فیزیک نیوتن رابطه بین پدیدارهاست...
اخلاق اصلا مورد نظر نیوتن نیست. او میگوید
چنان رفتار کن تا بتوانی بخوابی و دستور حماسی عمل تو قانون توست. جوری
رفتار کن تا آن دستوری که رفتار تو مبتنی بر آن است بتواند یک عمومیت،
کلیت، جهت و انسانیت داشته باشد.
دوستانه این نصیحت را میکنم که فلسفه نخوانید که با
فلاسفه موافق یا مخالف باشید، فلسفه بخوانید برای اینکه ذهن خودتان را غنی
بکنید.
نظر شما :