فلسفه لایبنیتس در گفتوگو با دکتر مجتهدی: فیلسوفی با روح دایرهالمعارفی
لایب نیتس فیلسوف، ریاضیدان و فیزیکدان آلمانی است که نقش مهمی در سیاست
اروپای زمان خویش بازی کرده است و مقام بالایی در تاریخ فلسفه و تاریخ
ریاضی دارد. وی برای رسیدن به آلمان پیشرفته کاری را که دانشمندان و
فیلسوفان انگلیسی، فرانسوی و ایتالیایی در کشورشان طی یک سده انجام دادند
یک تنه با فرهنگ آلمان انجام داد. کریم مجتهدی، چهره ماندگار، استاد فلسفه و
از مترجمان آثار لایبنیتس معتقد است هیچ فیلسوف، ریاضیدان و سیاستمداری
را نمیتوان بعد از لایبنیتس یافت که بهگونهای از تفکر او تغذیه نکرده و
از اندیشه وی متاثر نشده باشد.
شما از لایبنیتس بهعنوان یکی از بزرگترین شخصیتها یاد کردهاید و اینکه وی دارای مقام بالایی در فلسفه است. اگر لایبنیتس را بخواهیم با همدورهایهایش مثل دکارت و بیکن مقایسه کنیم مقام بزرگ در فلسفه همیشه به کسانی تعلق میگیرد که نظام جدیدی را بنیان کرده باشند. اما در فلسفه لایبنیتس چنین چیزی را نمیبینیم، پس از چه جهت فلسفه وی را میتوان دارای مقام والا در تاریخ فلسفه دانست؟
نکتهای که شما از لحاظ تاریخی باید در نظر بگیرید واقعیت فلسفه جدید در آلمان قرنهای 17 و 18 است. کشور آلمان به لحاظ فرهنگ و تفکرات جدید و متفکران دست اول و جدید نسبت به فرانسه، انگلستان و ایتالیا با نوعی تاخیر به این مطالب پرداخت. یعنی اگر در دوره جدید آلمان را با این کشورها مقایسه کنیم ما یک تاخیر را در تاریخ فرهنگ آلمانی میبینیم. یعنی اصالت عقل و تفکر تجربی فرانسیس بیکن انگلیسی از یک سو و تفکر اصالت عقل دکارتی در فرانسه از سوی دیگر، صورتشان را قبل از اینکه در آلمان مطرح بشود، در انگلستان و فرانسه یافته بودند. لایبنیتس اولین متفکر عصر جدید آلمان در قرن 18 میلادی است. اما دکارت و بیکن فیلسوفان اوایل قرن 17 هستند. یعنی لایبنیتس با 70 سال تاخیر مطالبش را گفته است.
آنچه در اندیشهورزی لایبنیتس مهم است فقط فلسفه نیست. تمام مساله اینجاست که لایبنیتس یک ریاضیدان و متخصص علوم (مثل دینامیک) است و علاوهبر این در مورد حقوق هم مسائلی را گفته است. خودش هم یک نظام واحد مشخصی را تنها بنیانگذاری نکرده بلکه درباره موضوعات بسیار گسترده سخن گفته است. یعنی شما هر آنچه بتوانید تصور کنید کم و بیش میتوان در آثار لایبنیتس یافت. یعنی لایبنیتس تا حدودی روح دایرهالمعارفی دارد و مطالب خیلی گسترده در موضوعات بسیار مختلفی بیان کرده است. خود لایبنیتس در افراد بسیار متفاوتی تاثیر گذاشته است. مثلا افرادی که ریاضی کار کردهاند از لایبنیتس متاثر هستند. افرادی که درباره حقوق میخواستهاند بحث کنند، خواه، ناخواه از لایبنیتس تاثیر گرفتهاند. افرادی که صرفا به فلسفه به معنای هستیشناسی پرداختهاند یا افرادی که صرفا میخواستهاند به مسائل اخلاقی بپردازند مستقیما از لایبنیتس متاثر هستند. بهخصوص لایبنیتس از طریق سیاست فردریک دوم در آلمان قرن 18 بسیار مشهور شد. فردریک دوم یک سیاست سرتاسری فرهنگی دارد که طبق این سیاست، آلمان باید به هر قیمتی که شده است، عقبافتادگیهای صنعتی، فکری و علمی خودش را پشت سر گذاشته و جبران کند. در این دوران لایبنیتس وسیلهای بوده در دست فردریک دوم و یک استاد فلسفه به نام کریستین وولف، (به معنایی بنیانگذار دانشگاههای اصلی آلمان). با توجه به این مقدمات باید گفت فلاسفه بسیار بزرگ آلمان مثل کانت، هگل، فیخته، شلینگ و غیره اگر چه شاگرد مستقیم لایبنیتس نبودهاند اما هر کدام بدون استثنا بهرهای از لایبنیتس بردهاند. در واقع لایبنیتس فکری گسترده را مطرح کرده است که افراد متفاوتی از او برای بیان نظرات خود استفاده کردهاند. از این رو لایبنیتس در تاریخ فرهنگی اروپا اهمیتی بنیادی دارد.
خود شما چرا برای پرداختن به فلسفه و اندیشه لایبنیتس به جای کار روی آثار اصلی لایبنیتس که جای آنها در کتابهای ترجمه شده از وی در ایران بسیار خالی است، به مفسران وی پرداختهاید؟
اندیشه و سخنان لایبنیتس به قدری گسترده است که هر یک از فلاسفه بعدی این اجازه را یافته است به سبک خودش از آن استفاده کند و فلاسفه متفاوتی از جنبههای مختلف لایبنیتس برداشت و استفاده کردهاند. اما هیچ یک از این فلاسفه لایب نیتسی نیستند. بهعنوان مثال برتراند راسل که معتقد است لایبنیتس استاد منطق است و تفسیری که از کل فلسفه لایبنیتس میدهد، فقط محدود به منطق لایبنیتس میشود، چراکه از نظر وی این بخش از فلسفه لایبنیتس مهم بوده است. اما فیلسوف دیگری در تفسیر خود از لایبنیتس نشان میدهد که وی در درجه اول فکرش کلامی است و آن هماهنگی پیشین بنیاد که همه چیز از قبل هماهنگ است و در جهتی عقلانی دارد رخ میدهد که بر مشیت الهی دلالت میکند را ترجیح میدهد و آن بخش را تفسیر میکند. شما میتوانید هر فیلسوفی را از طریق مفسرانش هم بحث کنید و این موردی ندارد. در مورد لایبنیتس به نظر من به قدری موضوعات فلسفه و تفکر وی متنوع است که هر یک از این مفسران بزرگ که من در کتاب خود نام بردهام، خودشان به شخصه استادان بسیار بزرگی بودهاند، اما هر یک فقط بر یک جنبه از فلسفه وی تاکید کردهاند. البته شخص من بیشتر با نظر گنو موافق هستم، استاد فرانسوی که یک فصل از کتاب خودم را هم به آن اختصاص داده ام. به نظرم فلسفه لایبنیتس تا حدودی مبتنیبر علوم جدید است و این حرف گنو هم هست که نشان میدهد علم دینامیک تا چه اندازه در تفکر فلسفی لایبنیتس تاثیر داشته است.
اگر ورود فلسفههای جدید غربی را در ایران مورد بحث قرار دهیم لایبنیتس جزء آخرین فیلسوفانی است که ایرانیها برای شناخت وی تمایل نشان دادهاند.
بله جزء اولینها دکارت است، یا ولتر که تفکر وی در زمان قاجار به لحاظ اجتماعی، سیاسی بحث شده است که آن هم خیلی سطحی است. لایبنیتس جزء متفکرانی است که در ایران به درستی به کاربردش پی نبردهاند. چون موضوعاتش متنوع است و فهم آن زحمت میخواهد. افرادی که فلسفههای غربی را از دوره قاجار و از قبل و بعد مشروطیت، خواستند رایج کنند بیشتر به روح علمی منورالفکری قرن 18 نظر داشتهاند. اما لایبنیتس قدری عمیقتر است. در حال حاضر هم فهم لایبنیتس مشکلتر است.
در واقع هماکنون هم شناخت بسیاری از فلاسفه در بین شلوغی بقیه فیلسوفانی که باب روز هستند، گم شدهاند که فکر میکنم لایبنیتس هم جزء آن دسته است.
بهعنوان مثال کتابی که من درباره هگل نوشتم به چاپ چهارم رسیده اما کتابی که درباره لایبنیتس نوشتهام چاپ اول آن هنوز کاملا فروش نرفته است. این نشان میدهد که ذهن ایرانی هنوز آمادگی این نوع بحثها را ندارد و بیشتر توجهش به فلاسفهای است که از پیشرفت و ترقی نوع جدید و از صنایع و علوم صحبت کردهاند. البته لایبنیتس هم این چیزها را گفته است، حتی بیشتر از بقیه، ولی او یک بعد کلامی و فلسفه محض هم دارد که دیگران ندارند. لایبنیتس در ایران خیلی طرفدار نداشته است و میتوان گفت که فلسفه وی در متن باب روز قرار نمیگیرد.
حتی در تدریس تاریخ فلسفه برای دانشجویان هم گاهی احساس میشود که فیلسوفان گزینشی انتخاب میشوند.
فکر نمیکنم که به صورت عمدی این گزینشها وجود داشته باشد. در ایران مساله باب روز بودن مطرح است. مثلا اگر امروز اسم پوپر ورد زبانهاست، همه پوپری صحبت میکنند. از نظر بیطرفی و عمق علمی که فیلسوف باید داشته باشد و نکات اصلی را بیان کند، حق با شماست. مطالعه و تدریس لایب نیتس، آسان نیست و شما نمیتوانید آن را راحت خلاصه کنید. نمیتوان راحت گفت مثلا لایبنیتس مادیمسلک است یا آرمانی فکر میکند، بلکه او همهچیز دارد و دارای اندیشهای دایرهالمعارفی است. از این رو فهم آن کمی مشکل است و باید وقت بسیاری صرف آن کرد و نیازمند متفکران واقعی است تا حوصله کنند و به عمق گفتههای وی توجه کنند و عجولانه از آن نگذرند. اگر به یک فیلسوف کمتر توجه میشود اصلا به این معنا نیست که عمق فلسفه وی کم است بلکه میتوان گفت باب روز نیست.
شما از لایبنیتس بهعنوان یکی از بزرگترین شخصیتها یاد کردهاید و اینکه وی دارای مقام بالایی در فلسفه است. اگر لایبنیتس را بخواهیم با همدورهایهایش مثل دکارت و بیکن مقایسه کنیم مقام بزرگ در فلسفه همیشه به کسانی تعلق میگیرد که نظام جدیدی را بنیان کرده باشند. اما در فلسفه لایبنیتس چنین چیزی را نمیبینیم، پس از چه جهت فلسفه وی را میتوان دارای مقام والا در تاریخ فلسفه دانست؟
نکتهای که شما از لحاظ تاریخی باید در نظر بگیرید واقعیت فلسفه جدید در آلمان قرنهای 17 و 18 است. کشور آلمان به لحاظ فرهنگ و تفکرات جدید و متفکران دست اول و جدید نسبت به فرانسه، انگلستان و ایتالیا با نوعی تاخیر به این مطالب پرداخت. یعنی اگر در دوره جدید آلمان را با این کشورها مقایسه کنیم ما یک تاخیر را در تاریخ فرهنگ آلمانی میبینیم. یعنی اصالت عقل و تفکر تجربی فرانسیس بیکن انگلیسی از یک سو و تفکر اصالت عقل دکارتی در فرانسه از سوی دیگر، صورتشان را قبل از اینکه در آلمان مطرح بشود، در انگلستان و فرانسه یافته بودند. لایبنیتس اولین متفکر عصر جدید آلمان در قرن 18 میلادی است. اما دکارت و بیکن فیلسوفان اوایل قرن 17 هستند. یعنی لایبنیتس با 70 سال تاخیر مطالبش را گفته است.
آنچه در اندیشهورزی لایبنیتس مهم است فقط فلسفه نیست. تمام مساله اینجاست که لایبنیتس یک ریاضیدان و متخصص علوم (مثل دینامیک) است و علاوهبر این در مورد حقوق هم مسائلی را گفته است. خودش هم یک نظام واحد مشخصی را تنها بنیانگذاری نکرده بلکه درباره موضوعات بسیار گسترده سخن گفته است. یعنی شما هر آنچه بتوانید تصور کنید کم و بیش میتوان در آثار لایبنیتس یافت. یعنی لایبنیتس تا حدودی روح دایرهالمعارفی دارد و مطالب خیلی گسترده در موضوعات بسیار مختلفی بیان کرده است. خود لایبنیتس در افراد بسیار متفاوتی تاثیر گذاشته است. مثلا افرادی که ریاضی کار کردهاند از لایبنیتس متاثر هستند. افرادی که درباره حقوق میخواستهاند بحث کنند، خواه، ناخواه از لایبنیتس تاثیر گرفتهاند. افرادی که صرفا به فلسفه به معنای هستیشناسی پرداختهاند یا افرادی که صرفا میخواستهاند به مسائل اخلاقی بپردازند مستقیما از لایبنیتس متاثر هستند. بهخصوص لایبنیتس از طریق سیاست فردریک دوم در آلمان قرن 18 بسیار مشهور شد. فردریک دوم یک سیاست سرتاسری فرهنگی دارد که طبق این سیاست، آلمان باید به هر قیمتی که شده است، عقبافتادگیهای صنعتی، فکری و علمی خودش را پشت سر گذاشته و جبران کند. در این دوران لایبنیتس وسیلهای بوده در دست فردریک دوم و یک استاد فلسفه به نام کریستین وولف، (به معنایی بنیانگذار دانشگاههای اصلی آلمان). با توجه به این مقدمات باید گفت فلاسفه بسیار بزرگ آلمان مثل کانت، هگل، فیخته، شلینگ و غیره اگر چه شاگرد مستقیم لایبنیتس نبودهاند اما هر کدام بدون استثنا بهرهای از لایبنیتس بردهاند. در واقع لایبنیتس فکری گسترده را مطرح کرده است که افراد متفاوتی از او برای بیان نظرات خود استفاده کردهاند. از این رو لایبنیتس در تاریخ فرهنگی اروپا اهمیتی بنیادی دارد.
خود شما چرا برای پرداختن به فلسفه و اندیشه لایبنیتس به جای کار روی آثار اصلی لایبنیتس که جای آنها در کتابهای ترجمه شده از وی در ایران بسیار خالی است، به مفسران وی پرداختهاید؟
اندیشه و سخنان لایبنیتس به قدری گسترده است که هر یک از فلاسفه بعدی این اجازه را یافته است به سبک خودش از آن استفاده کند و فلاسفه متفاوتی از جنبههای مختلف لایبنیتس برداشت و استفاده کردهاند. اما هیچ یک از این فلاسفه لایب نیتسی نیستند. بهعنوان مثال برتراند راسل که معتقد است لایبنیتس استاد منطق است و تفسیری که از کل فلسفه لایبنیتس میدهد، فقط محدود به منطق لایبنیتس میشود، چراکه از نظر وی این بخش از فلسفه لایبنیتس مهم بوده است. اما فیلسوف دیگری در تفسیر خود از لایبنیتس نشان میدهد که وی در درجه اول فکرش کلامی است و آن هماهنگی پیشین بنیاد که همه چیز از قبل هماهنگ است و در جهتی عقلانی دارد رخ میدهد که بر مشیت الهی دلالت میکند را ترجیح میدهد و آن بخش را تفسیر میکند. شما میتوانید هر فیلسوفی را از طریق مفسرانش هم بحث کنید و این موردی ندارد. در مورد لایبنیتس به نظر من به قدری موضوعات فلسفه و تفکر وی متنوع است که هر یک از این مفسران بزرگ که من در کتاب خود نام بردهام، خودشان به شخصه استادان بسیار بزرگی بودهاند، اما هر یک فقط بر یک جنبه از فلسفه وی تاکید کردهاند. البته شخص من بیشتر با نظر گنو موافق هستم، استاد فرانسوی که یک فصل از کتاب خودم را هم به آن اختصاص داده ام. به نظرم فلسفه لایبنیتس تا حدودی مبتنیبر علوم جدید است و این حرف گنو هم هست که نشان میدهد علم دینامیک تا چه اندازه در تفکر فلسفی لایبنیتس تاثیر داشته است.
اگر ورود فلسفههای جدید غربی را در ایران مورد بحث قرار دهیم لایبنیتس جزء آخرین فیلسوفانی است که ایرانیها برای شناخت وی تمایل نشان دادهاند.
بله جزء اولینها دکارت است، یا ولتر که تفکر وی در زمان قاجار به لحاظ اجتماعی، سیاسی بحث شده است که آن هم خیلی سطحی است. لایبنیتس جزء متفکرانی است که در ایران به درستی به کاربردش پی نبردهاند. چون موضوعاتش متنوع است و فهم آن زحمت میخواهد. افرادی که فلسفههای غربی را از دوره قاجار و از قبل و بعد مشروطیت، خواستند رایج کنند بیشتر به روح علمی منورالفکری قرن 18 نظر داشتهاند. اما لایبنیتس قدری عمیقتر است. در حال حاضر هم فهم لایبنیتس مشکلتر است.
در واقع هماکنون هم شناخت بسیاری از فلاسفه در بین شلوغی بقیه فیلسوفانی که باب روز هستند، گم شدهاند که فکر میکنم لایبنیتس هم جزء آن دسته است.
بهعنوان مثال کتابی که من درباره هگل نوشتم به چاپ چهارم رسیده اما کتابی که درباره لایبنیتس نوشتهام چاپ اول آن هنوز کاملا فروش نرفته است. این نشان میدهد که ذهن ایرانی هنوز آمادگی این نوع بحثها را ندارد و بیشتر توجهش به فلاسفهای است که از پیشرفت و ترقی نوع جدید و از صنایع و علوم صحبت کردهاند. البته لایبنیتس هم این چیزها را گفته است، حتی بیشتر از بقیه، ولی او یک بعد کلامی و فلسفه محض هم دارد که دیگران ندارند. لایبنیتس در ایران خیلی طرفدار نداشته است و میتوان گفت که فلسفه وی در متن باب روز قرار نمیگیرد.
حتی در تدریس تاریخ فلسفه برای دانشجویان هم گاهی احساس میشود که فیلسوفان گزینشی انتخاب میشوند.
فکر نمیکنم که به صورت عمدی این گزینشها وجود داشته باشد. در ایران مساله باب روز بودن مطرح است. مثلا اگر امروز اسم پوپر ورد زبانهاست، همه پوپری صحبت میکنند. از نظر بیطرفی و عمق علمی که فیلسوف باید داشته باشد و نکات اصلی را بیان کند، حق با شماست. مطالعه و تدریس لایب نیتس، آسان نیست و شما نمیتوانید آن را راحت خلاصه کنید. نمیتوان راحت گفت مثلا لایبنیتس مادیمسلک است یا آرمانی فکر میکند، بلکه او همهچیز دارد و دارای اندیشهای دایرهالمعارفی است. از این رو فهم آن کمی مشکل است و باید وقت بسیاری صرف آن کرد و نیازمند متفکران واقعی است تا حوصله کنند و به عمق گفتههای وی توجه کنند و عجولانه از آن نگذرند. اگر به یک فیلسوف کمتر توجه میشود اصلا به این معنا نیست که عمق فلسفه وی کم است بلکه میتوان گفت باب روز نیست.
نظر شما :