یادداشت دکتر میری:شورشی خالی از شوریدگی؛تامل در دنیای درون امکان یا امتناع روانکاوی

۲۰ آذر ۱۳۹۲ | ۱۲:۴۲ کد : ۷۰۲۵ اخبار اساتید پژوهشگاه
تعداد بازدید:۳۱۱۹
یادداشت دکتر میری:شورشی خالی از شوریدگی؛تامل در دنیای درون امکان یا امتناع روانکاوی
پرسشی که هر ذهن نقادی را به خود مشغول می دارد. این است که آیا «شوریدگی» به معنای وسیع آن در جهان مدرن امکان وقوع دارد؟ چگونه می توان در این جهان پر سروصدا که پر از شورشی خالی از شوریدگی است. «توقف» کرد، «مقامی» گزید تا به «تاملی» دست یافت؟ حلقه مفقوده کجاست؟ کنکاش های قلبی من که در غیبت دل نگرانی های ذهنی امکان بروز پیدا کردند مرا متوجه طبیعت کرده اند. آیا تا به حال به درختان توجه کرده اید؟ آیا تا به حال به برگ های روی شاخه های درختان عمیق نظر افکنده اید؟ آیا تا به حال به رگه های این برگ ها که به صورت منظم با یک هندسه موزون ترسیم شده اند، دقت کرده اید؟ آیا تا به حال این خطوط لطیف را با دستانتان با طمانینه لمس کرده اید؟ و آیا از خلال این «تلاقی» به «وجود» درخت به مثابه یک «موجود حی» شهود پیدا کرده اید؟ بعید می دانم که ما در کلیت جامعه فرصت چنین تاملاتی را داشته باشیم و بسیار دور می بینم که در غیبت این «حالت» و «اطوار» به تامل بتوان دست یافت. هر آنچه که می بینیم و می شنویم انعکاسی ذهنی و خالی از تامل است، چرا که تامل ریشه در «قلب» دارد.
     از هنگامی که در فلسفه مدرن ساحت «وجود» (Existence) از ساحت «تفکر» (Thinking) جدا شد، امکان تامل ابتدا از دایره بینش و سپس از بستر عمل و اجتماع گرفته شد. به عبارت دیگر، در دنیای مدرن و در شهر مدرن جایی برای Contemplation وجود ندارد و در بهترین حالت امکان Reflexivity موجود است که این خود نیز انعکاسی از گسست ذهن و جان است که در ساختار شخصیت انسان مدرن به صورت جدایی دل و زبان پدیدار می گردد. آنچه که موجود است، تفکر به معنای analysis حاکم است که به تجزیه ذهنیات و تحلیل وجود (به معنای کاهش توان وجودی ساحت روحی بشر) می انجامد و چنین است که دیگر Sage یا انسان های خردمند به وجود نمی آیند.
     حال سوال بعدی این است که در نبود «تامل» امکان کنکاش در ساحت روان انسانی چگونه میسر است؟ آیا ذات نایافته هستی توان بخشیدن «تجمیع» به روح خسته روان پریش را دارد؟ به بیان دیگر، مقصود از دیوانگی چیست؟ در گذشته های دور دیو یا diva یا deva معنای روشنی می داد، اما چون روشنی در بین اقوام بدوی دارای «حد» و «مرز» بود هنگامی که «نور» یا «علم» از قبیله ما ساطع نمی شد به معنای ددی تلقی می شد و این از آنجا نشات می گیرد که انسان «انسانیتش» در «روابطش» و چگونگی ارتباطاتش با «دیگری» و «غیر» مشخص می شود. بیشتر تاریخ بشری مملو از تضاد با «غیر» است. به عبارت دیگر آیا در جهانی که در زیر سیطره «غیریت» به مثابه «شیئیت» قرار گرفته امکان شوریدگی که شاخه ای از ساحت «جمع شدن» و دوری از تفرق است وجود دارد؟ به ظاهر جمع و به باطن پریشان/ به باطن جمع و به ظاهر پریشان
     حال اگر انسان به ظاهر جمع ولی به باطن پریشان باشد، این مدالیته چه تاثیری بر رابطه «من» به عنوان یک روانکاو و «تو» به عنوان یک بیمار خواهد گذاشت؟ آیا این رابطه می تواند به دور از روابط اجتماعی تعریف و تحدید شود؟ حال اگر امکان تامل در رابطه با «درخت» به مثابه یک موجود در بستر طبیعت از انسان امروزی سلب شده است پس آیا امکان «ملاقات» بین انسان ها در ساحت مدرن وجود دارد؟ آیا روانکاو می تواند «دیگری» را شهود کند؟ اگر بیمار فردی است که به ظاهر «جمع» است و به باطن «پریشان»، آیا روانکاو به راستی امکان «جمع» بودن در معنای باطنی آن را دارد؟ آیا روانکاوی توانسته است به مثابه یک پارادایم از ساحت فلسفه دکارتی رهایی یابد؟ اینجا نقطه ای است که اسطوره، دین، روانکاوی، جامعه شناسی و عرفان در یک ساحت در کنار هم به صورت یک مجموعه مکمل شاید بتوانند راهگشای «من» در این جهان پر رمز و راز باشند؛ برای این که بتوانیم مدلی ارائه دهیم و گامی به جلو برداریم نگاهی تاویلی به دنیای درون را مطمح نظر قرار می دهیم.
     ë خضر و دنیای درون
    نکته اول این است که خضر کیست و در ادبیات ما چگونه معرفی شده است و نماد چه چیز یا ابعادی است؟ در ادبیات دینی خضر یکی از پیامبران و اولیاء الله معرفی شده است که چون به آب حیات دست یافته، عمر جاودان در زمین دارد. نام او در قرآن نیامده است اما در تفاسیر (سوره کهف آیات 60-81) او را همان «دلیلی» یا «پیری» و یا «عالم ربانی» ذکر کرده اند که همراه موسی شد و سیر حوادث بین این دو به گونه ای رقم خورد که موسی نتوانست صبوری پیشه کند و خضر از او جدا شد. به طور کلی خضر نماد پنج چیز معرفی شده است که عبارت است از حیات، شادابی، راهنمایی، دلیل و روشنایی. در شاهنامه فردوسی خضر هدایت سپاه اسکندر را در ظلمات برعهده می گیرد و در آنجا بر آب زندگانی دست می یابد؛ و در نگاه پر رمز و راز حافظ، خضر جایگاه بس رفیعی دارد که «راهبر» انسان در شب تاریک ظلمات است و بی او طی طریق ناممکن است: قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن/ ظلمات است بترس از خطر گمراهی
     یکی از نکات بسیار ظریف در عرفان عبور از «جزئیت» به «کلیت» است. به عبارت دیگر، انسان تنها موجودی است که قادر به سیر و سلوک معنوی است و برای رسیدن به مراحل متعالی تر شعور و بیداری نیازمند بینش کلی و رهایی از زندان، جزئی نگری است. این عبور در ادبیات دینی با عبارات دیگری همچو گذر از «ظاهر» به «باطن» و یا طی طریق از باطن به بواطن و لایه های لایتناهی وجود نیز تعبیر شده است.
     در اینجا منظور از عرفان «تکیه»، «خانقاه»، «میخانه»، «خرقه» و «مسجد» نیست. مقصود از عرفان «بینشی» است که دغدغه تکامل روحی انسان را دارد و از این نقطه نظر، خضر و دنیای درون از منظر تاویلی یونگ می تواند جلب توجه کند و شاید ما را به تامل وادارد. داستان از این قرار است که خداوند یکی از بزرگترین پیامبرانش را به عنوان نمونه انسانی معرفی می کند که برای تکامل به خدمت «بنده داناتر» از خودش می فرستد. او به دنبال این بنده دانا به همراه یوشع به جایی به نام مجمع البحرین می رود. درست آنجا که ماهی پخته همراه آنان زنده شده و به دریا بازگشت، موسی در می یابد که خضر را یافته است. موسی از خضر طلب مصاحبت می کند تا از او معرفتی بیاموزد؛ ولی خضر در جواب می گوید: وَکَیْفَ تَصْبرُ عَلَیٰ مَا لَمْ تُحِطْ بهِ خُبْرًا (آیه 68 سوره کهف) چگونه صبر توانی پیشه کنی به چیزی که از آن آگاهی نیافته ای!؟
     یکی از ابعاد مهم در پارادایم یونگی از تکامل روحی- روانی این است که هدف و مقصد نهایی، رسیدن به نوعی از «تمامیت» است. در پارادایم یونگی، این تمامیت زمانی محقق شده است که شکاف بین ناآگاهی و آگاهی هر چه کمرنگ تر شود. در جریان تحقق تمامیت، جذب و ادغام کهن الگوی (آرخه تایپ) سایه یکی از دشوار ترین مراحل است. گذر از این شب ظلمانی بسیار دشوار است، چرا که فرد باید تنش های ناشی از تعارض درون و برون که در واقع همان تنش عبور از دیدگاهی جزئی به دیدگاهی کلی تر یا از دیدگاهی سطحی به بینشی ژرف تر است را تحمل کند. یعنی درست آن چیزی که موسی در مقابل خضر از آن بی بهره بود. موسی در مقام پیامبر صاحب شریعت، نماد «ظاهر» و گرایش به «قشر» است؛ حال آن که خضر سمبل «باطن» و گرایش به «ژرفای» است و نبود صبر از سوی موسی منجر به جدایی و شکاف می شود. ماری لوییز فون فرانتز با نگاهی تاویلی به تامل در این داستان می پردازد. او می گوید: «کشف سایه» و مشکلات عمیقی که در اثر برخورد با سایه بروز می کند در سوره هجدهم قرآن به خوبی بیان شده است. موسی در بیابان به خضر برمی خورد. آن دو با هم همسفر می شوند و خضر نگران است که مبادا موسی به کارهایی که او باید انجام دهد، خشم گیرد؛ و در این داستان تقابل ظاهر و باطن به خوبی ترسیم شده است. در نگاه یونگی «ماهی» محتویات ناآگاهی جمعی است و «دریا» نماد «ناخودآگاه جمعی». اگر بتوان گفت که آگاهی نیز دریایی ا ست، آنگاه می توان درک کرد چرا موسی و خضر در «مجمع البحرین» به هم رسیدند. چون قرار بر این بود که موسی به عنوان یک انسان اهل ظاهر از خضر اهل باطن معرفت بیاموزد و دو دریای وجود خویش را (باطن و ظاهر به زبان اهل معرفت یا آگاهی و ناآگاهی به زبان اهل روانکاوی) به هم بیامیزد. ماهی هم به این خاطر زنده شد و به دریا رفت. چون محلی که خضر در آن بود، در عالم معنا همان ساحتی است که برای اهل ظاهر در حکم عالم غیب یا نا آگاهی است، پس طبیعی است که ماهی در محیط خود- یعنی ناآگاهی، دریا- مجدداً زنده شود. این گونه نگاه شاید ما را وا دارد که لحظه ای آرام گیریم و در سرنوشت خود تامل کنیم. به زبان هایدگر از همه تامل برانگیز تر در این عصر تامل برانگیز، آن است که انسان در این دوره که از هر زمانی بیشتر به تامل نیازمند است، هنوز تامل نمی کند.
   

فایل های ضمیمه

کلیدواژه‌ها: پژوهشگاه ihcs research center پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی


نظر شما :