یادداشت دکتر میری:حافظ روان پژوه کلاسیک است

۱۹ آذر ۱۳۹۲ | ۱۳:۰۵ کد : ۷۰۲۱ اخبار اساتید پژوهشگاه
تعداد بازدید:۳۳۱۶
یادداشت دکتر میری:حافظ روان پژوه کلاسیک است

هر آنکو خاطر مجموع و یار نازنین دارد/سعادت همدم او گشت و دولت همنشین دارد/حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است/کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد

روانکاوی به عنوان پاره ای از نظام معرفتی پسا-روشنگری دارای مختصات علمی است که به هیچ وجه، از این منظر، نقطه اشتراکی بین هندسه معرفتی حافظ و پسیکو آنالیز وجود ندارد. ولی ناگفته پیداست که هر هندسه معرفتی و یا هر شاخه از علم چهار ساحت محوری دارد:1-موضوع 2. مسئله 3. منطق 4. غایت.روانکاوی به عنوان شاخه ای از ساینس مسائل مهمی را بر اساس منطق علمی برای غایت ویژه ای مدنظر خود قرار داده است که بعید به نظر می آید حافظ در این چهارچوب بگنجد. اما موضوع هر دو اپیستمه به نظر می آید نقاط اشتراک زیادی با هم داشته باشد چرا که در هر دو هندسه معرفتی "انسان" مطمح نظر است.  البته ناگفته پیداست که انسان در دو بستر متفاوت می تواند تا حدی بسیار عمیق موضوع مورد اشتراک را به نقطه افتراق ژرفی تبدیل کند چرا که انسان قرن 13 میلادی و انسان قرن 20 میلادی تفاوتهای "بستری" بارزی دارند که نادیده انگاشتن این نقاط و تباین می تواند مطالعه تطبیقی از این نوع را دستخوش ابطال نماید.  اما به نظر می آید پیش فرضی که در علم وجود دارد و آن پیش فرض به گونه ای دقیق در دل گفتمان پسیکو آنالیز ریشه دوانده است می تواند موضوع را پیچیده تر و نفس مطالعه مقارنه ای را جذابتر بنماید. آن پیش فرض چیست؟ علم مدعی آن است که انسان "فرا-فرهنگی" (Transcultural) را می توان فرض نمود و مورد مطالعه قرار داد و بر اساس آن مدلهای روانکاوانه تعبیه کرد و همین که امروز در اینجا مدل های روانکاوی یورو-آتلانتیکی رایج هستند دلیلی بر این مدعا می باشند. حافظ سخن از انسان فرا-فرهنگی نمی کند بلکه سخن از "انسان جوهری" می نماید. در ادبیات حکمی و عرفانی انسان دارای جوهر و عرض می باشد. با تمامی اختلافاتی که فرهنگها، دین ها و قومیت ها با هم دارند انسان به معنای آدمیت دارای وجوه مشترکی است که همین وجود نامشخص مشترک پل ارتباطی فرهنگها می باشد. در قرآن از این مشترکات با مفهوم "فطرت" یاد می گردد. به عبارت دیگر با تمامی اختلافاتی که بین بینش های علمی و نگاه حکمی وجود دارد ولی به نظر می آید که نقاط اشتراکی نیز وجود دارد که میتوان بر اساس آن در "موضوع" دست به تأملات مقارنه ای زد. به زبان دیگر، در اینجا من تلاش ندارم که حافظ را به عنوان روانکاو معرفی کنم بلکه قصد دارم دغدغه های حافظ را در حوزه "دنیای درون" مورد مداقه قرار دهم.

حافظ نزد ایرانیان
وقتی از حافظ صحبت می شود ذهنیت هایی که در بین ایرانیان وجود دارد خود میتواند موضوع جالبی باشد. یعنی بدین معنا حافظ در ذهن و زبان ایرانیان چه جایگاهی دارد، چه ذهنیت هایی وقتی نام حافظ آورده می‌شود در فرهنگ ما نسبت به حافظ وجود دارد؟ این موضوعی است که خود میتواند دامنه وسیعی داشته باشد و در جامعه شناسی و مردم شناسی فولکورولیک مورد بحث و مداقه قرار گیرد. البته در این قسمت و گفتار نمی خواهیم وارد این شویم که رابطه حافظ و ذهنیت ایرانیان چیست، یا جایگاه های حافظ در ذهنیت های ایرانیان چیست؟ به طور خلاصه می توان گفت وقتی نامی از حافظ می‌آوریم بیشتر  او به عنوان یک شاعر مطمح نظر ما قرار می گیرد. اما من علاقه ای به این ندارم که از نظر صناعت شعری یا ارزش هنری یا سیر شعر در ایران به آن بپردازم مثلاً به مقایسه حافظ و رودکی، قالب شعر حافظ و ... کاری نداریم. چیزی که بیشتر اهمیت دارد و واجد اهمیت است این پیش فرض من است که حافظ فقط و فقط یک شاعر نیست. پیش فرض من این است که حافظ شعر را به عنوان یک ابزار برای بیان اندیشه خود انتخاب کرده است. برای فهم مقصود حافظ به گونه ای که امروز مرسوم است باید جزء به جزء شعرهایش را بررسی کنیم یا به عنوان مثال شعر به شعر یا حافظ را به حافظ (با ارجاع به اشعار دیگر حافظ) تفسیر کنیم . این روشها ممکن است در ادبیات جایگاه ویژه ای داشته باشد و خوب هم باشد اما برداشت من از حافظ بر این سیاق نیست. اولاً در حوزه متودولوژیک اگر بخواهیم با یک رویکرد به حافظ نگاه کنیم باید در کنار رویکردهای تجزیه و تحلیلی (یا آنالیتیک) یک رویکرد سینوپتیک هم داشته باشیم. اگر به سیر اندیشه بشری بنگریم درخواهیم یافت که فیلسوفان، تئولوگها، عارفان، هنرمندان و ارباب معرفت در حوزه علوم انسانی به فراست دریافته اند که انسان موجودیست که هم دغدغه های contingent و هم دل‌نگرانیهای permanent دارد یعنی دغدغه های انسان هم عرضی است و رنگ زمان و مکان دارد و هم دغدغه هایش عاری از زمان و مکان است و جوهری است. حافظ، به عنوان یکی از غواصان ژرفنگر دنیای درون هم از این چهارچوب خارج نیست. به عبارت دیگر، دغدغه های عرضی حافظ مربوط به زمان و مکان تاریخ خودش میشود که یک قسمت از افکارش است و میتواند مورد بحث و بررسی در قسمت تاریخ اندیشه ها قرار گیرد،ولی قسمت دیگر از بعد یا ابعاد تفکر حافظ بر میگردد به دغدغه های جهانشمولی و لازمانی-مکانی و انسانی که از این منظر مورد بحث ماست. من انسانی را تعمداً در موازات مفاهیم جهانشمولی و لازمانی-مکانی قرار دادم چرا که  معتقدم انسان مجموعه ای از اضداد است و مبتنی بر این قرائت انسان موجودی چند-ساحتی و چند-وجهی و یا به زبان حکماء صدرایی "انسان وجودی مشکک است". کمتر کاری را دیدم که (اگر بگویم ندیدم ممکن است به علت این باشد که اطلاعات من محدود بوده، اما من ندیدم چه در ایران چه در خارج از ایران) حافظ را به عنوان اندیشمند مورد مطالعه قرار دهند. مثلاً حافظ به عنوان یک اندیشمند را با گوته، کانت، شوپنهاور و حافظ و مولوی به عنوان اندیشمند مقایسه کنند و بسیار ازاین کمتر، حافظ به عنوان کسی که روان و روح انسان را موضوع تفکر و تأمل خود قرار داده است. این نکته مهمی است که حافظ به عنوان اندیشمند به روح و روان ما و دنیای درون انسان چگونه نگریسته است که قرار است در این گفتار از این منظر به آن بنگریم.

حافظ و دنیای درون
هر اندیشمندی با مفاهیمی وارد عرصه تفکر می گردد. حافظ نیز از این قاعده مستثنی نیست و برای درک او نیازمند فهم چهارچوب مفهومی او هستیم. یکی از دغدغه های کلیدی حافظ "دنیای درونِ" آدمی است که بسیار مورد تأویل روانکاوان و روانشناسان قرن 19 و 20 نیز بوده است. از این روست که حافظ به عنوان روان-پژوه کلاسیک برای ما قابل تأمل می گردد. چرا که او سعی در باز-کاوی دنیای درون بر اساس پارادایم خود دارد که کمتر مورد توجه قرار گرفته است. باری بهرجهت، ناگفته پیداست که درک پارادایم حافظ نیاز به روش سینوپتیک در کنار روشهای آنالیتیک دارد. ولی در این مبحث ما سعی در بررسی نگاه حافظ به مفهوم "وحدت شخصیت" داریم که بر اساس اشعاری است که او در این مورد داد سخن داده است. پیش از آغاز بحث نگاهی به چند مفهوم کلیدی حافظ می اندازیم: 1.خاطر مجنون 2.یار نازنین 3.سعادت 4.همدم 5.دولت 6.همنشین 7.حریم 8. عشق 9. عقل 10.بوسه 11.جان 12.آستین. به صورت ساده میتوان گفت که حافظ به عنوان اندیشمندی ژرف که انسان را در برآیندهای دنیای درون و جهان برون مورد تدقیق و تحقیق قرار داده است – معتقد است که انسان موفق انسانی است که دارای چند مختصات کلیدی باشد. حافظ برای ترسیم یک زندگی ایده آل، ایده آلهای زندگی موفق – یعنی حیاتی که در آن انسان بهره ای از وفق و توفیق دارد – را بر می شمارد. البته او به برشمردن آنها اکتفا نمی کند بلکه معتقد است انسان موفق ساحتهای گوناگون عینی و ذهنی و روحی را همگام با هم دارا می گردد و زمانی به آستانه تکامل می رسد که آمادگی "پذیرش درونی" به حد اعلای خود رسیده باشد. حال، سوال اینجاست که حافظ چه مختصاتی را برای "انسان پخته" - یا آنچه آبراهام مازلو از آن به عنوان Self-Actualized    Personality یاد میکند- برمی شمارد؟ انسان پخته، انسانی است که "پریشان خاطر" نیست. این تیپ از انسانها ، افرادی هستند که وجدانشان بیدار است ومرکز ثقلشان " پریشان" نیست بلکه وجدان آنها مانند آهن ربایی است که ذرات مختلف ذهن، روح و حوادث گوناگون بیرونی که سعی در تلاشی آدمی دارند را به صورت یک کهربای قوی جمع میکند و از این رو "خاطرشان مجموع" است و نه " پراکنده". ولی سوالی ممکن است پیش بیاید که چه عواملی باعث می شوند این آهنربای خاطر انسان در یک حالت فعال و متمرکز قرار بگیرد؟ پاسخ حافظ کوتاه ولی نغز است. عرفاء و حکماء معتقدند انسان تنها موجودی است که قابلیت "سلوک" در پهنه هستی را دارد. با این پیشفرض سنت حکمی و عرفانی در دستان هنرمند ارباب معرفت به نوعی از انسانشناسی دست یافته است که در عین تباین با تعقل دیسیپلینر دارای نظام مفهومی خاص خود نیز میباشد. به عنوان مثال برای تبیین دنیای درون و ترسیم جغرافیای سلوک انسانی از مفاهیمی چون "منزل" و "وادی" و "منزل سلوک" و "حال و احوال" و "طور و اطوار" که همگی اشارت به پیچیدگیهای ساحات ذوبطون وجود آدمی دارد. به عبارت دیگر، پاسخ حافظ به سوال مطروحه این است که این "حال" و این "طور" به وجود نخواهد  آمد مگر آنکه فرد "یارنازنین" داشته باشد. یار نازنین کیست و یا چیست؟ انسان موجودی لایه –لایه و ذوبطون است. در ادبیات ذوقی این گونه گفته شده است که آدمی دارای 70 بطن است و هر بطنی را 70 بطن دیگر است. این گفته اظهار یک واقعیت عینی نیست بلکه اشارتی است سمبلیک به دریای علائم- وش وجود آدمی که نیازمند تأویل است و تفسیرهای بیکران را نیز شاید. به عبارت دیگر، حافظ به مانند متفکرانی روان- کاونده سعی دارد ما را به این نکته رهنمود سازد که انسان نیازمند طریقی است که از آن راه بتواند آینه ای بیابد که از آن راه خود را بازیابد. یار نازنین سمبلی است که به تعداد افراد بشر می تواند در سطوح و مستوی و درجات مختلف انواع بشر شکل، فرم و محتوای متفاوتی داشته باشد. به عبارت دیگر، انسانی که وجدان بیدار دارد و دل در گرو طریقی که موجبات شکوفایی خاطر ( یعنی روان آدمی) می گردد که نتیجه‌اش تعامل سالم و حیات هارمونیک است- این انسان هم سعادتمند است- که یک عنصر فرح بخش درونی است) و هم دولت مند است (که یک عنصر بیرونی است). انسان موفق و یا فرد روان-سالم فردی است که دنیای درونش، که حافظ از آن به عنوان "همدم" و دنیای بیرونش که حافظ از آن به عنوان "همنشین" یاد می کند - در تعاملی سازنده قرار دارند. ولی پرسش اصلی تر این است که انسان چگونه می تواند به این آگاهی برسد؟ علامه جعفری معتقد است که انسان بیدار انسانی است که خود را دائماً در معرض تلاطمات "طبیعت" و "ماوراء طبیعت" می بیند یعنی انسانی است که به قدرت "اختیار" رسیده است و از ساحت جبریات مطلق عبور نموده است و پای در وادی اختیار گزارده است. چنین انسانی می تواند از روزمرگی قدری بالاتر برود و خود را همانگونه که حافظ می گوید در معرکه "عشق" و "عقل" ببیند. عشق سمبل کلیت است و عقل مظهر جزئیت است. حافظ معتقد است که ساحت عشق بالاتر از عقل است چرا که قلب انسان جایگاه "کل" می تواند باشد حال آنکه عقل انسان نظر به جزئیت دارد و ما را از پیمودن طریق باز می دارد. حافظ معتقد است که کسی قادر به "بوسه زدن" بر حریم  عشق را خواهد داشت که جان در آستین دارد.

متفکر سمبلیک -گو
ناگفته پیداست که حافظ از نوع متفکران سمبلیک-گو است و اشارت یکی از بن‌مایه‌های زبان اندیشه‌ورزی اوست. به عبارت دیگر "بوسه زدن" اشارت است به وحدت عین و ذهن یا من و هرآنچه من در پیِ اوست ولی به دلایلی به آن نمی رسد و نرسیدن به آن موجب پریشان خاطری و از دست رفتن وحدت شخصیت و از دست دادن سعادت – که در زبان حافظ از آن به آرامش درون و بر باد دادن دولت یاد می گردد یعنی همان نکته ای که در روانکاوی امروز به آن حیات پرتنش می گویند.  ولی انسان موجودی است که دارای رابطه است و هستی او در رابطه ها مقوم میگردد و به عبارتی موجودیتش در آن زمان به منصه ظهور میرسد که در ارتباطات تعاملی و تعارفی (یعنی شناخت دیگری ها کما هو) و نه تقابلی با دیگری است. حافظ ریشه حیات پرتنش را در خود-محوریهای انسان میداند و پادزهر آنرا در رویکرد عاشقانه- که این نکته را با مفهوم حریم عشق بیان میدارد که اشارتی است به از فاصله گرفتن از خود- محوری در تمامی اضلاع زندگی. او در ابیات دیگر به این بیماری خود-محوری اشاره نغزی دارد و میگوید: یک نکته‌ات بگویم خود را مبین که رستی البته نشناختن زوایای دنیای درون و بی اهمیت تلقی نمودن مولفه های تشکیل دهنده وجود آدمی موجب افراط و تفریطهای بیشماری گردیده است که برای عبور از آن حافظ از مفهوم "جان در آستین" یاد میکند که اشارتی است به عبور از تقابل عقل و عشق یا حسابگری و عاطفه. تقابلها و افراطها و خودبینی‌ها جملگی از علائم خود-بیگانگی و الینه بودن است که حافظ از آن به عنوان خامی یاد می‌کند:
ای دل مباش یک دم خالی ز عشق و مستی        وان گه برو که رستی از نیستی و هستی
گر جان به تن ببینی مشغول کار او شو         هر قبله‌ای که بینی بهتر ز خودپرستی
با ضعف و ناتوانی همچون نسیم خوش باش        بیماری اندر این ره بهتر ز تندرستی
در مذهب طریقت خامی نشان کفر است         آری طریق دولت چالاکی است و چستی

فایل های ضمیمه

کلیدواژه‌ها: پژوهشگاه ihcs research center پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی


نظر شما :