سوگنامه ای برای پدر علم ارتباطات ؛ قله روزنامه نگاری ایران .../دکتر سپنجی
در رثای تو که در قله ها بودی و ... اندوه ممتد ما که در این دامنه های سخت، دل خوش سایه تو بر سرمان بودیم و همیشه چشم امیدمان به تو ... استاد، سال قبل، همین روزها ... آخرین دیدار را به یاد داری که برای تقدیم کتابم، فروتنانه مرا پذیرفتی به خانه ات؟ اگرچه امیدوار بودی مثل همیشه ... اما رنجور سال هایی بودی که سیاست و امنیت، پر و بال دانشگاه ها، دانش ارتباطات و رسانه ها را بسته بود و تو هم اگر چه طعم ظلم و بی ادبی مدیران بی مایه آن روزها را چشیده بودی، کماکان امیدوارانه مرهم بودی بر زخم ها و درد دلهایمان ... و تحذیر دادی از این که دانشگاه و دانشگاهیان به بازی های سیاسی فروغلتند و تنها بازنده این بازی های سیاسی را دانشگاه و دانشگاهیان دانستی ... و گفتی: قدر آزادی، حتی اندکش را بدانیم ...
و اکنون ما مانده ایم، بی تو که سایه پدرانه ات با هیچ چیز دیگر جایگزین نمی شود ... و اگر امروز هم گشایشی در فضای کشورمان می بینیم و در انتظار محقق شدن امیدهای تو هستیم، خود را مدیون درس ها و اندرزهای تو می دانیم ... و به حق، تو همان "پدر" بودی ... همو که پیامبر (ص) تو را به آن نام خوانده بود ... پدری که می آموزد[1] ... حتی بیرون از کلاس درس ... درس ادب، اخلاق، بزرگ منشی، سعه صدر و ...
از دیروزترها هم بگویم؟ ... یک دانشجوی ساده که محضر تو و نام بلندت را درک می کرد، کلاس های طبقه چهارم دانشکده ای که با زحمات شبانه روزی و خون دل های تو پابرجا مانده است ... کلاس ارشد ارتباطات ... درس ارتباطات و توسعه، کلاس نظریات انتقادی و ... استادی که علاوه بر مرور روزآمد ترین مقالات علمی دنیا بر مطالعه تاریخ و روندهای تاریخی تاکید می کرد ... استادی که همیشه از دکتر محمد مصدق، با بالاترین تکریم ها یاد می کرد و ایران و آموزه های اسلامی را از عمق جان دوست می داشت ... در همان کلاس اول، ما را بردی به سال های اول تاسیس دانشکده ارتباطات و روزنامه نگاری ... یادم آمد: مدرسه عالی روزنامه نگاری ... و تلاش هایت برای گشایش مسیری سخت، در جامعه ای که همیشه در حال تجربه و گذار است ... با دوره هایی کوتاه از نگاه تکریم گرانه به دانش و آزادی ... و مدیرانی که قدر تلاش های بلند و اثرگذار امثال تو را کمتر می دانستند ...
در خاطراتت به سال های دهه شصت هم رسیدی، که نزدیک بود تمام تلاش ها و دانشکده ات یکسره از هم بپاشد ... و رشته ارتباطات که به یک گرایش و سی واحد درسی تقلیل یافت ... اما تو از پا ننشستی و دوباره با یار دیرین ات، استاد دکتر نعیم بدیعی، که عمرش به بلندای آفتاب باد، تلاش هایت را پی گرفتی ... رشته را دوباره در مقطع کارشناسی احیا کردی ... و کارشناسی ارشد ... و دکتری ... چه سایه و همت بلندی داشتی؟ ... و از دانشکده ارتباطاتی گفتی که اگرچه تاسیس شد، اما هنوز راه درازی تا دانشکده شدن اش مانده است ...
و دریغ که دیگر تو نیستی ... با آن همه همت، پایمردی و بزرگواری ات ... و دیگر آن سایه بر سر ما نیست ...
استاد ... پدر ... یادت است؟ همیشه تا چشمانمان به سیمای نورانی ات روشن می شد، پس از سلام و دیده بوسی های معمول، آرزو می کردیم عمرت به بلندای آفتاب باشد و ما همچنان زیر سایه ات باشیم و بیاموزیم ... تو در قله ها ... و ما در دامنه ها ... اما تقدیر را گریزی نبود و نیست ... ما باز هم یتیم شدیم و دلهامان داغ سینه سوزی را تجربه کرد ... دانشمند، استاد و پدری را از دست دادیم که هیچ بدیلی ندارد ... شک نداریم که استاد ما، دکتر کاظم معتمد نژاد، بی بدیل بود و هست ... و امیدوارم خداوند، امیدها و دعاهای تو را در فراق جانسوزت، بدرقه ایران زمین، دانش ارتباطات و دانشجویان دیروزت کند؛ آمین ...
اما بگذار یکبار، ما هم به تو امید دهیم، تو که در سایه رحمت بلند الهی جای گرفتی ... پدر، استاد؛ مطمئن باش به مدد الهی و با دعای تو دانشجویان دیروزت، در قامت اساتید امروز با پشتوانه آموزه ها، امیدها و تلاش هایت، مسیرت را ادامه می دهند ...
دانش ارتباطات ... علم روزنامه نگاری ... دانشجویان دیروز و همکاران امروز استاد ... خانواده و فرزندان استاد ... ملت ایران ... آزادی ... امید ... سرتان سلامت ...
درگذشت استاد بزرگوار، "پروفسور کاظم معتمد نژاد"، پدر علم ارتباطات و دانش روزنامه نگاری ایران، تسلیت باد
[1] رسول اکرم (ص): "ابائکم ثلاثه: اب یولّدُک ، أب یُعَلُّمُک و أب یزوّجُک"، شما سه پدر دارید، پدری که از صلب او هستید، پدری که به شما می آموزد و پدری که دامادش می شوید .
نظر شما :