اعتدالگرایی فرهنگی؛یادداشت دکترنعمت الله فاضلی
با انتخابات ریاست جمهوری اخیر «گفتمان اعتدال» بهعنوان یکی از مهمترین
گفتمانهای سیاسی در ایران معاصر متولد شد. با توجه به تازگی این گفتمان،
گفتوگوهای گسترده ای درباره چیستی، چگونگی، چرایی و چالشهای آن در
رسانهها و محافل دانشگاهی و فکری شکل گرفت. عمده گفتارهای تولیدشده در
زمینه گفتمان اعتدال حول و حوش جنبههای سیاسی تا این لحظه بوده است.
من در اینجا میخواهم از زاویه دیگری به گفتمان اعتدال نگاه کنم که به آن «رویکرد فرهنگی» به گفتمان اعتدال میگویم. طبیعتاً گفتمان اعتدال بهعنوان یکی از گفتمانهای بزرگ باید بتواند به تمام جنبههای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی جامعه ایدههایی ارائه کند. نویسندگان مختلف با توجه به گرایش فکری و دانش تخصصیشان به یکی از حوزههای مذکور تکیه و توجه میکنند. از آنجایی که حوزههای اقتصاد و سیاست همواره اهمیت و فوریت دارند، این وجوه برجسته میشوند، اما وجوه معطوف به جنبههای اجتماعی و فرهنگی بویژه جنبههای فرهنگی کمتر توجه را به خود جلب میکند.
بهعنوان کسی که از زاویه دید انسانشناسی و مطالعات فرهنگی به جامعه مینگرم، میخواهم گفتمان اعتدال را از منظر فرهنگی نگاه کنم. ما همه میدانیم که یکی از مهمترین چالشهای ایران معاصر، یعنی ایرانی که از 150سال پیش به اینسو شکل گرفته است، چالش موسوم به تجدد است. در این چالش دوگانه «سنت و تجدد» بهعنوان دال مرکزی، گفتمانی را شکل میدهد که در آن مجموعه نیروهای سیاسی و اجتماعی به مناقشه و نزاع میپردازند.
صورت ساده و کلیشده این مناقشه این است که طی 150سال اخیر ایران در فرایند مواجهه با دنیای جدید؛ دنیایی که به کمک فناوریها، دانشها، تجربهها، شهرنشینی، بوروکراسی، مؤسسات جدید و دیگر نیروها و عوامل دگرگونساز و مدرنکننده در حال دگرگونی و ظهور قرار داشته است. در این مواجهه، مجموعه تجارب تاریخی، میراث فرهنگی، شیوه زندگی، ارزشها و نگرشها و بهطور کلی هرآنچه از گذشته تاکنون به ارث رسیده است، با چالش روبهرو شده است. این میراث گذشته با مفاهیم مختلف تعریف میشود. در این چالش، «سنت» برچسب کلی است که در نتیجه مواجهه ما با دنیای مدرن به میراث گذشته خود اطلاق کردهایم. از همان ابتدای مواجهه میان مدرنیته و سنت دو گفتمان رقیب در ایران ظاهر شد: یکی گفتمان طرفدار دگرگونی و نوخواهی که خود را مشتاق تجدد یا «جدید شدن» میدانست و دیگر گفتمان سنت که تلاش میکرد تا از پیشروی تجدد جلوگیری کند و مانع نابودی و منسوخ شدن سنت یا تضعیف آن شود.
در دنیای واقعیت اجتماعی، مردم ایران به دور از مناقشات نظری میان روشنفکران و کنشگران فکری و سیاسی طرفدار سنت یا تجدد، اقدام به گزینش مؤلفههای خاصی از مجموعه فرهنگ مدرن و دستاوردهای آن از یک سو و از سوی دیگر گزینش مؤلفهها و عناصری از فرهنگ سنتی یا سنت ایرانی میکردند. این فرایند یعنی «گزینش فرهنگی» از مجموعه فرهنگ مدرن و فرهنگ سنتی در زندگی واقعی مردم، بدون درنظرگرفتن انسجام یا یکپارچگی منطقی یا نظری آن انجام میشد. مردم در واقعیت برای پاسخگویی به نیازهای زیستی و اجتماعیشان و برپایه محاسبات عقل سلیم، «راهبردهایی فرهنگی» برای گزینش مؤلفههای مفید از هر دو فرهنگ مدرن یا سنتی ابداع میکردند؛ فرهنگ غذایی یا شیوه تغذیه، فرهنگ پوشش، معماری و مسکن، آموزش و تعلیموتربیت، مناسبات اجتماعی، خانواده و شیوه همسرگزینی و ازدواج و دیگر ابعاد زندگی و زندگی روزمره ایرانی در این فرایند گزینشگری فرهنگی توسط سوژه ایرانی به نحو خلاقانه و عملگرایانه و متناسب با مجموعه فرصتها و امکاناتی که سوژه ایرانی در اختیار داشت، انجام میگرفت.
من مایلم اینگونه بیندیشم که انسان ایرانی بعد از 150سال پویشها و تلاشها، اکنون نوعی تجدد که میتوان آن را «تجدد ایرانی» نامید، ابداع کرده است. اما اکنون اجازه دهید این تجربه 150سال کوششها و پویشهای انسان ایرانی را از زاویه همان گفتمان سنت و تجدد نگاه کنیم.
نیروهای سیاسی در ایران معاصر برای بهدستگرفتن قدرت و حاکمیت در ایران، همواره تلاش داشتند با برجسته سازی و تکیه و تأکید بر یکی از گفتمانهای سنت یا تجدد به مبارزه خود «مشروعیت فرهنگی» دهند؛ و از این طریق نیروهای سیاسی و اجتماعی موردنیاز خود را جذب کنند. واقعیت این است که در این تلاش برای کسب مشروعیت فرهنگی، نیروهای سیاسی بهندرت به نحو واقعگرایانهای به واقعیت تجدد ایرانی توجه داشتهاند. هریک از گفتمانهای سنتی یا تجددگرا بستگی به اقتضائات سیاسی خاص خود تلاش کرده تا بهجای «واقعنگری فرهنگی» و پذیرش و احترام به گزینشهای فرهنگی انسان ایرانی و بهرسمیت شناختن راهبرد او برای شکلدادن یک فرهنگ متجدد ایرانیشده، به انکار این پویشها و خلاقیتها بپردازد و با تکیه بر یک ایدئولوژی سیاسی و نوعی آرمان گرایی فرهنگی یکی از دوسویه های سنت یا تجدد را انکار کند. درنتیجه چنین جهتگیری و بهرسمیت نشناختن واقعیت فرهنگ جامعه ایرانی، طبیعتاً نوعی واقعیتگریزی و «افراطگرایی فرهنگی» شکل گرفته است. در این افراطگرایی فرهنگی که من آن را بنیان فرهنگی افراطگراییهای سیاسی میدانم، سوژه ایرانی و خواستها و ابداعات و دستاوردهایش قربانی خواستههای ایدئولوژیک گروههای سنتگرا یا نوگرا شده است. زیگموند باومن در کتاب «اشارت های پست مدرن» به درستی استدلال می کند که در دوره مدرن دو گروه شامل دولت ها و روشنفکران ایده «ایدئولوژی فرهنگ» را دنبال می کنند. بر اساس این ایده، فرهنگ به امری قابل دستکاری و مهندسی بدل می شود و هر یک از دو گروه سعی می کنند تا فرهنگ موجود را به اشکال مختلف، خوار و خفیف کنند و برای تغییر آن چاره بیندیشند. در ایران ایدئولوژی فرهنگ، حول محور گفتمان های سنت گرا و تجددگرا خود را تعریف کرده است.
اکنون با ظهور گفتمان اعتدال، فرصتی فراهم شده است تا بهجای جانبداری یکسویه از سنت و سنتگرایی یا طرفداری آرمانگرایانه از تجدد، ما به نوعی «اعتدال فرهنگی» برسیم. در این اعتدالگرایی فرهنگی بهجای تأکید یکسویه بر سنت یا تجدد، باید تمام نوآوریها، سازگاریها و دستاوردهای تجدد ایرانی به رسمیت شناخته شود. امروزه ما میدانیم که انسان ایرانی مانند همه انسانها در جوامع متمدن و بزرگ دیگر، کم و بیش از تمام دستاوردهای فناوری، علوم، نوآوریهای اجتماعی و دستاوردهای مدرن برخوردار است. در عین حال ما میدانیم که بین جامعه و انسان ایرانی با جامعه امریکا، فرانسه و بریتانیا تفاوتهای نمادین بارزی وجود دارد. ما میدانیم که اسلام، زبان فارسی،خانوادهگرایی، رسوم و آیینهای ملی، قومی، محلی و بسیاری از «وجوه نمادین» دیگر، «مرزهای نمادین» تجدد ایرانی را از سایر مدرنیتهها جدا میسازد. اعتدال فرهنگی، پذیرش تجدد ایرانی است، البته ما برای فهم ماهیت این تجدد، نیازمند درک مفهومی و نظری عمیق از لایههای پنهان جامعه و انسان ایران معاصر هستیم. دیگر نمیتوان با تکیه بر نیروی قهریه، تجدد ایرانی را بهنوعی انکار یا سرکوب کرد. تجددگرایان باید بپذیرند همانطور که ما در فرآیند ابداع شعر نو توانستیم به بازخوانی سنت ادبی خود و خلق صورتهای بیان ادبی تازه بپردازیم، به همان ترتیب در تمامیت شیوه زندگی خود باید بتوانیم به بازخوانی میراث گذشته و تجارب گذشته خود پرداخته و شیوه زندگی متجدد ایرانی را بیافرینیم. دیگر لزومی ندارد که نوگرایان برای دفاع از تجدد، سنت را منسوخ یا منکوب کنند. گفتمان اعتدال فرهنگی بهمعنای این است که نیروهای سیاسی بپذیرند که برای رقابتهای سیاسی خود بهجای بهرهجویی از سنت یا تجدد، قواعد بازی سیاسی دیگری را تعریف کنند. همانطور که در ملل پیشرفته امروز مانند بریتانیا، احزاب سیاسی کارگر و محافظهکار دیگر بر سر ماهیت جامعه انگلستان با یکدیگر رقابت نمیکنند. اعتدالگرایی فرهنگی بهمعنای آن است که ما مردم را بهعنوان نیروهای خلاق و مؤثر در شکل دادن به زندگی خود، به رسمیت بشناسیم.
مردم برای تعیین شیوه زندگی خود نیازمند قیم یا سرپرست نیستند. «سوژه ایرانی» معاصر در نتیجه گسترش سواد، آموزشعالی، ارتباطات و برخورداری از فرصتها و امکانات اقتصادی، بهنوعی توانمندی و بلوغ لازم برای تصمیمگیری درباره ابداع شیوه زندگی خود و سازگارکردن آن با دنیای امروز رسیده است. نیروهای سیاسی باید در هر دو طیف سنتگرا و نوگرا، از جنگ و ستیزه با سوژه ایرانی دست بردارند. آنها باید مردم را محترم بشمارند و به قابلیتها و توانمندیهای انسان ایرانی ایمان آورند.
چالش اساسی گفتمان اعتدال فرهنگی در جامعه امروز ما این است که ما هنوز دانش نظری و تجربی کافی برای توصیف و فهم تجدد ایرانی را بهدست نیاوردهایم. در نتیجه هنگام گفتوگو درباره انسان و جامعه ایرانی دچار کجفهمیهایی میشویم که این کجفهمیها ما را بهسوی یأس و ناامیدی میکشاند. سنتگرایان با وحشت از حذف سنت، دچار تشویش و اضطراب میشوند و به شیوهای عصبی و خشونتبار سوق داده میشوند. از طرف دیگر نوگرایان نیز در نتیجه ناامیدی از دستیابی به آرمان تجدد، خود را قربانی سنتگرایان میبینند و به افراطگریهای گوناگون نوگرایانه کشانده میشوند.
ریشه اصلی این افراطگرایی سنتگرا یا تجددگرا را در ضعف علمی و ناتوانی سیاسی میدانم. ما باید در شرایط کنونی بیش از هر زمان دیگر به علوم اجتماعی و سیاسی توجه کنیم. این علوم میتوانند چراغی برای روشنکردن وضعیت زندگی واقعی ما باشند. در سالهای اخیر در نتیجه مواجهه نامطلوب با علوم انسانی، اجتماعی و با مشروعیتزدایی از علوم و به حاشیه راندن اندیشمندانه موجب رونق بیشتر افراطگرایی شدیم. هرگاه این علوم بتوانند میدان بازتری برای ابداع، نوآوری و گفتوگوهای فرهنگی پیدا کنند، آنگاه میدان افراطیگری محدود و کوچک خواهد شد. ما باید به این واقعیت ایمان آوریم که در تمام طول تاریخ انسان برای رهایی خود از تمام اشکال خشونت و افراطیگری راهی جز تولید معرفت و آگاهی نداشته است. خلق «آگاهیهای کاذب» میتواند مجدداً به افراطگریهای فرهنگی در دو سوی سنتگرایی و تجددگرایی دامن زند. درنتیجه چنین افراطگرایی فرهنگی است که گفتمان اعتدال سیاسی نیز ناکام میماند.
ما برای گسترش گفتمان اعتدال باید «منطق گفتوگویی» را گسترش داده و اجازه دهیم که نویسندگان و اندیشمندان حوزههای مختلف علوم اجتماعی و انسانی در فضایی باز و آزاد از طریق رسانهها، دانشگاهها، مراکز، مؤسسات فرهنگی به گفتوگو بپردازند و ما را نسبت به واقعیت وجودیمان آگاه کنند. ما باید بپذیریم که به تعبیر لوسین گلدمن روشنفکران و اندیشهوران علوم اجتماعی بهعنوان «وجدان بیدار جامعه»، کسانی هستند که «حداکثر آگاهی ممکن» از جامعه و انسان را دارند. گفتمان اعتدال زمانی میتواند تداوم یابد و به سرمنزل مقصود برسد و خود را بهعنوان گفتمان حاکم تثبیت کند که اندیشهورزان و روشنفکران و فعالان علوم اجتماعی و انسانی را بهعنوان نیروهای اصلی و مولد این گفتمان بسیج کند و فرصتها و امکانات لازم برای آنها را مهیا سازد.
گفتمان اعتدال نمیتواند بدون ورود به عرصه فرهنگ، جایگاه واقعی خود در سیاست را پیدا کند. من اگرچه میپذیرم که آنچه در صحنه عملی سیاست آشکار میشود فعالان سیاسی، سیاستمداران و بهطورکلی نیروهای درگیر در منازعات قدرت هستند، اما پشت صحنه مبارزه، رقابت جدی «منازعه بر سر فرهنگ» است. این فرهنگ است که اکنون به مساله تبدیل شده است.
افراط، تفریط و اعتدال در جامعه ایران از درون فرهنگ تغذیه میشود. جامعه ایران بهعنوان جامعهای با تاریخ چندهزارساله و سرشار از نیروهای عاطفی و انسانی، نمیتواند سرنوشت سیاست را تنها به نیروهای سیاسی یا قواعد بازی سیاست بسپارد. این جامعه بیش از هرچیز به فرهنگ تکیه دارد. گفتمان اعتدال دیر یا زود باید راه خود را در فرهنگ پیدا کند.
من در اینجا میخواهم از زاویه دیگری به گفتمان اعتدال نگاه کنم که به آن «رویکرد فرهنگی» به گفتمان اعتدال میگویم. طبیعتاً گفتمان اعتدال بهعنوان یکی از گفتمانهای بزرگ باید بتواند به تمام جنبههای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی جامعه ایدههایی ارائه کند. نویسندگان مختلف با توجه به گرایش فکری و دانش تخصصیشان به یکی از حوزههای مذکور تکیه و توجه میکنند. از آنجایی که حوزههای اقتصاد و سیاست همواره اهمیت و فوریت دارند، این وجوه برجسته میشوند، اما وجوه معطوف به جنبههای اجتماعی و فرهنگی بویژه جنبههای فرهنگی کمتر توجه را به خود جلب میکند.
بهعنوان کسی که از زاویه دید انسانشناسی و مطالعات فرهنگی به جامعه مینگرم، میخواهم گفتمان اعتدال را از منظر فرهنگی نگاه کنم. ما همه میدانیم که یکی از مهمترین چالشهای ایران معاصر، یعنی ایرانی که از 150سال پیش به اینسو شکل گرفته است، چالش موسوم به تجدد است. در این چالش دوگانه «سنت و تجدد» بهعنوان دال مرکزی، گفتمانی را شکل میدهد که در آن مجموعه نیروهای سیاسی و اجتماعی به مناقشه و نزاع میپردازند.
صورت ساده و کلیشده این مناقشه این است که طی 150سال اخیر ایران در فرایند مواجهه با دنیای جدید؛ دنیایی که به کمک فناوریها، دانشها، تجربهها، شهرنشینی، بوروکراسی، مؤسسات جدید و دیگر نیروها و عوامل دگرگونساز و مدرنکننده در حال دگرگونی و ظهور قرار داشته است. در این مواجهه، مجموعه تجارب تاریخی، میراث فرهنگی، شیوه زندگی، ارزشها و نگرشها و بهطور کلی هرآنچه از گذشته تاکنون به ارث رسیده است، با چالش روبهرو شده است. این میراث گذشته با مفاهیم مختلف تعریف میشود. در این چالش، «سنت» برچسب کلی است که در نتیجه مواجهه ما با دنیای مدرن به میراث گذشته خود اطلاق کردهایم. از همان ابتدای مواجهه میان مدرنیته و سنت دو گفتمان رقیب در ایران ظاهر شد: یکی گفتمان طرفدار دگرگونی و نوخواهی که خود را مشتاق تجدد یا «جدید شدن» میدانست و دیگر گفتمان سنت که تلاش میکرد تا از پیشروی تجدد جلوگیری کند و مانع نابودی و منسوخ شدن سنت یا تضعیف آن شود.
در دنیای واقعیت اجتماعی، مردم ایران به دور از مناقشات نظری میان روشنفکران و کنشگران فکری و سیاسی طرفدار سنت یا تجدد، اقدام به گزینش مؤلفههای خاصی از مجموعه فرهنگ مدرن و دستاوردهای آن از یک سو و از سوی دیگر گزینش مؤلفهها و عناصری از فرهنگ سنتی یا سنت ایرانی میکردند. این فرایند یعنی «گزینش فرهنگی» از مجموعه فرهنگ مدرن و فرهنگ سنتی در زندگی واقعی مردم، بدون درنظرگرفتن انسجام یا یکپارچگی منطقی یا نظری آن انجام میشد. مردم در واقعیت برای پاسخگویی به نیازهای زیستی و اجتماعیشان و برپایه محاسبات عقل سلیم، «راهبردهایی فرهنگی» برای گزینش مؤلفههای مفید از هر دو فرهنگ مدرن یا سنتی ابداع میکردند؛ فرهنگ غذایی یا شیوه تغذیه، فرهنگ پوشش، معماری و مسکن، آموزش و تعلیموتربیت، مناسبات اجتماعی، خانواده و شیوه همسرگزینی و ازدواج و دیگر ابعاد زندگی و زندگی روزمره ایرانی در این فرایند گزینشگری فرهنگی توسط سوژه ایرانی به نحو خلاقانه و عملگرایانه و متناسب با مجموعه فرصتها و امکاناتی که سوژه ایرانی در اختیار داشت، انجام میگرفت.
من مایلم اینگونه بیندیشم که انسان ایرانی بعد از 150سال پویشها و تلاشها، اکنون نوعی تجدد که میتوان آن را «تجدد ایرانی» نامید، ابداع کرده است. اما اکنون اجازه دهید این تجربه 150سال کوششها و پویشهای انسان ایرانی را از زاویه همان گفتمان سنت و تجدد نگاه کنیم.
نیروهای سیاسی در ایران معاصر برای بهدستگرفتن قدرت و حاکمیت در ایران، همواره تلاش داشتند با برجسته سازی و تکیه و تأکید بر یکی از گفتمانهای سنت یا تجدد به مبارزه خود «مشروعیت فرهنگی» دهند؛ و از این طریق نیروهای سیاسی و اجتماعی موردنیاز خود را جذب کنند. واقعیت این است که در این تلاش برای کسب مشروعیت فرهنگی، نیروهای سیاسی بهندرت به نحو واقعگرایانهای به واقعیت تجدد ایرانی توجه داشتهاند. هریک از گفتمانهای سنتی یا تجددگرا بستگی به اقتضائات سیاسی خاص خود تلاش کرده تا بهجای «واقعنگری فرهنگی» و پذیرش و احترام به گزینشهای فرهنگی انسان ایرانی و بهرسمیت شناختن راهبرد او برای شکلدادن یک فرهنگ متجدد ایرانیشده، به انکار این پویشها و خلاقیتها بپردازد و با تکیه بر یک ایدئولوژی سیاسی و نوعی آرمان گرایی فرهنگی یکی از دوسویه های سنت یا تجدد را انکار کند. درنتیجه چنین جهتگیری و بهرسمیت نشناختن واقعیت فرهنگ جامعه ایرانی، طبیعتاً نوعی واقعیتگریزی و «افراطگرایی فرهنگی» شکل گرفته است. در این افراطگرایی فرهنگی که من آن را بنیان فرهنگی افراطگراییهای سیاسی میدانم، سوژه ایرانی و خواستها و ابداعات و دستاوردهایش قربانی خواستههای ایدئولوژیک گروههای سنتگرا یا نوگرا شده است. زیگموند باومن در کتاب «اشارت های پست مدرن» به درستی استدلال می کند که در دوره مدرن دو گروه شامل دولت ها و روشنفکران ایده «ایدئولوژی فرهنگ» را دنبال می کنند. بر اساس این ایده، فرهنگ به امری قابل دستکاری و مهندسی بدل می شود و هر یک از دو گروه سعی می کنند تا فرهنگ موجود را به اشکال مختلف، خوار و خفیف کنند و برای تغییر آن چاره بیندیشند. در ایران ایدئولوژی فرهنگ، حول محور گفتمان های سنت گرا و تجددگرا خود را تعریف کرده است.
اکنون با ظهور گفتمان اعتدال، فرصتی فراهم شده است تا بهجای جانبداری یکسویه از سنت و سنتگرایی یا طرفداری آرمانگرایانه از تجدد، ما به نوعی «اعتدال فرهنگی» برسیم. در این اعتدالگرایی فرهنگی بهجای تأکید یکسویه بر سنت یا تجدد، باید تمام نوآوریها، سازگاریها و دستاوردهای تجدد ایرانی به رسمیت شناخته شود. امروزه ما میدانیم که انسان ایرانی مانند همه انسانها در جوامع متمدن و بزرگ دیگر، کم و بیش از تمام دستاوردهای فناوری، علوم، نوآوریهای اجتماعی و دستاوردهای مدرن برخوردار است. در عین حال ما میدانیم که بین جامعه و انسان ایرانی با جامعه امریکا، فرانسه و بریتانیا تفاوتهای نمادین بارزی وجود دارد. ما میدانیم که اسلام، زبان فارسی،خانوادهگرایی، رسوم و آیینهای ملی، قومی، محلی و بسیاری از «وجوه نمادین» دیگر، «مرزهای نمادین» تجدد ایرانی را از سایر مدرنیتهها جدا میسازد. اعتدال فرهنگی، پذیرش تجدد ایرانی است، البته ما برای فهم ماهیت این تجدد، نیازمند درک مفهومی و نظری عمیق از لایههای پنهان جامعه و انسان ایران معاصر هستیم. دیگر نمیتوان با تکیه بر نیروی قهریه، تجدد ایرانی را بهنوعی انکار یا سرکوب کرد. تجددگرایان باید بپذیرند همانطور که ما در فرآیند ابداع شعر نو توانستیم به بازخوانی سنت ادبی خود و خلق صورتهای بیان ادبی تازه بپردازیم، به همان ترتیب در تمامیت شیوه زندگی خود باید بتوانیم به بازخوانی میراث گذشته و تجارب گذشته خود پرداخته و شیوه زندگی متجدد ایرانی را بیافرینیم. دیگر لزومی ندارد که نوگرایان برای دفاع از تجدد، سنت را منسوخ یا منکوب کنند. گفتمان اعتدال فرهنگی بهمعنای این است که نیروهای سیاسی بپذیرند که برای رقابتهای سیاسی خود بهجای بهرهجویی از سنت یا تجدد، قواعد بازی سیاسی دیگری را تعریف کنند. همانطور که در ملل پیشرفته امروز مانند بریتانیا، احزاب سیاسی کارگر و محافظهکار دیگر بر سر ماهیت جامعه انگلستان با یکدیگر رقابت نمیکنند. اعتدالگرایی فرهنگی بهمعنای آن است که ما مردم را بهعنوان نیروهای خلاق و مؤثر در شکل دادن به زندگی خود، به رسمیت بشناسیم.
مردم برای تعیین شیوه زندگی خود نیازمند قیم یا سرپرست نیستند. «سوژه ایرانی» معاصر در نتیجه گسترش سواد، آموزشعالی، ارتباطات و برخورداری از فرصتها و امکانات اقتصادی، بهنوعی توانمندی و بلوغ لازم برای تصمیمگیری درباره ابداع شیوه زندگی خود و سازگارکردن آن با دنیای امروز رسیده است. نیروهای سیاسی باید در هر دو طیف سنتگرا و نوگرا، از جنگ و ستیزه با سوژه ایرانی دست بردارند. آنها باید مردم را محترم بشمارند و به قابلیتها و توانمندیهای انسان ایرانی ایمان آورند.
چالش اساسی گفتمان اعتدال فرهنگی در جامعه امروز ما این است که ما هنوز دانش نظری و تجربی کافی برای توصیف و فهم تجدد ایرانی را بهدست نیاوردهایم. در نتیجه هنگام گفتوگو درباره انسان و جامعه ایرانی دچار کجفهمیهایی میشویم که این کجفهمیها ما را بهسوی یأس و ناامیدی میکشاند. سنتگرایان با وحشت از حذف سنت، دچار تشویش و اضطراب میشوند و به شیوهای عصبی و خشونتبار سوق داده میشوند. از طرف دیگر نوگرایان نیز در نتیجه ناامیدی از دستیابی به آرمان تجدد، خود را قربانی سنتگرایان میبینند و به افراطگریهای گوناگون نوگرایانه کشانده میشوند.
ریشه اصلی این افراطگرایی سنتگرا یا تجددگرا را در ضعف علمی و ناتوانی سیاسی میدانم. ما باید در شرایط کنونی بیش از هر زمان دیگر به علوم اجتماعی و سیاسی توجه کنیم. این علوم میتوانند چراغی برای روشنکردن وضعیت زندگی واقعی ما باشند. در سالهای اخیر در نتیجه مواجهه نامطلوب با علوم انسانی، اجتماعی و با مشروعیتزدایی از علوم و به حاشیه راندن اندیشمندانه موجب رونق بیشتر افراطگرایی شدیم. هرگاه این علوم بتوانند میدان بازتری برای ابداع، نوآوری و گفتوگوهای فرهنگی پیدا کنند، آنگاه میدان افراطیگری محدود و کوچک خواهد شد. ما باید به این واقعیت ایمان آوریم که در تمام طول تاریخ انسان برای رهایی خود از تمام اشکال خشونت و افراطیگری راهی جز تولید معرفت و آگاهی نداشته است. خلق «آگاهیهای کاذب» میتواند مجدداً به افراطگریهای فرهنگی در دو سوی سنتگرایی و تجددگرایی دامن زند. درنتیجه چنین افراطگرایی فرهنگی است که گفتمان اعتدال سیاسی نیز ناکام میماند.
ما برای گسترش گفتمان اعتدال باید «منطق گفتوگویی» را گسترش داده و اجازه دهیم که نویسندگان و اندیشمندان حوزههای مختلف علوم اجتماعی و انسانی در فضایی باز و آزاد از طریق رسانهها، دانشگاهها، مراکز، مؤسسات فرهنگی به گفتوگو بپردازند و ما را نسبت به واقعیت وجودیمان آگاه کنند. ما باید بپذیریم که به تعبیر لوسین گلدمن روشنفکران و اندیشهوران علوم اجتماعی بهعنوان «وجدان بیدار جامعه»، کسانی هستند که «حداکثر آگاهی ممکن» از جامعه و انسان را دارند. گفتمان اعتدال زمانی میتواند تداوم یابد و به سرمنزل مقصود برسد و خود را بهعنوان گفتمان حاکم تثبیت کند که اندیشهورزان و روشنفکران و فعالان علوم اجتماعی و انسانی را بهعنوان نیروهای اصلی و مولد این گفتمان بسیج کند و فرصتها و امکانات لازم برای آنها را مهیا سازد.
گفتمان اعتدال نمیتواند بدون ورود به عرصه فرهنگ، جایگاه واقعی خود در سیاست را پیدا کند. من اگرچه میپذیرم که آنچه در صحنه عملی سیاست آشکار میشود فعالان سیاسی، سیاستمداران و بهطورکلی نیروهای درگیر در منازعات قدرت هستند، اما پشت صحنه مبارزه، رقابت جدی «منازعه بر سر فرهنگ» است. این فرهنگ است که اکنون به مساله تبدیل شده است.
افراط، تفریط و اعتدال در جامعه ایران از درون فرهنگ تغذیه میشود. جامعه ایران بهعنوان جامعهای با تاریخ چندهزارساله و سرشار از نیروهای عاطفی و انسانی، نمیتواند سرنوشت سیاست را تنها به نیروهای سیاسی یا قواعد بازی سیاست بسپارد. این جامعه بیش از هرچیز به فرهنگ تکیه دارد. گفتمان اعتدال دیر یا زود باید راه خود را در فرهنگ پیدا کند.
نظر شما :