دکتر هدایتی:مشکلات رفتاری شهروندان ریشه در کودکی آن ها دارد/ مدرسه روحیه پرسشگری را در کودک از بین می برد

۱۴ آبان ۱۳۹۲ | ۱۵:۴۸ کد : ۶۸۳۷ اخبار اساتید پژوهشگاه
تعداد بازدید:۵۱۱۴
دکتر هدایتی:مشکلات رفتاری شهروندان ریشه در کودکی آن ها دارد/ مدرسه روحیه پرسشگری را در کودک از بین می برد
نظام آموزشی سنتی به کار کودک دنیای مدرن نمی آید. برنامه فلسفه برای کودکان در پی این است که روش های آموزش به کودکان را از راه های علمی و اصولی بهبود بخشد. شاید گام نخست، کمک به حفظ روحیه پرسشگری در کودک و دانش آموز باشد. با دکتر مهرنوش هدایتی در این باره به گفت و گو نشستیم.

به گزارش خبرنگار گروه آموزش خبرگزاری دانا(دانا خبر)، گروه فلسفه برای کودک یا «فبک»، چند سالی است که در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی شکل گرفته است. هدف اصلی این برنامه، اصلاح روش های آموزش به کودکان است. اعضای این گروه و نظریه پرداز امریکایی برنامه «فلسفه برای کودکان»بر این باورند که نظام های آموزشی سنتی، روحیه پرسشگری در کودکان را سرکوب می کند.کودکی که با هدف گرفتن پاسخ سوال های خود به مدرسه می رود در سال چهارم و پنجم دبستان، به یک شنونده صرف تبدیل شده است. این گروه همکاری هایی با آموزش و پرورش دارد که رو به گسترش است.

به سراغ دکتر مهرنوش هدایتی، عضو هیات علمی دانشگاه و یکی از اعضای گروه «فبک» رفتیم. این استاد روانشناس، هم برنامه فلسفه برای کودکان را تشریح کرد و هم از مشکلات نظام آموزشی ایران گفت.

درباره برنامه فلسفه برای کودکان بفرمایید. این ایده از کجا می آید؟

رویکرد آموزشی « فلسفه برای کودکان»، رویکردی است که از اوایل دهه 1960 آغاز و یک دهه بعد همراه با تالیف کتاب داستان «کشف هری استوتلمیر»توسط لیپمن این برنامه آغاز و راهی مدارس شد.

ماهیت این برنامه در پاسخ به مشکلات شیوه آموزشی حافظه محور و معلم مدار بوده است. این برنامه یک جنبش با رویکرد تاملی به بحث آموزش و پرورش است. در این روش، نیازهای واقعی دانش آموزان محور برنامه های درسی هر کلاسی است. به آنان اجازه داده می شود که ایده های خود را بسازند و معناها را کشف کنند. به آن ها به عنوان پژوهشگران کوچک نگاه می شود. چراکه علت بی انگیزه بودن بسیاری از دانش آموزان در مدرسه این است که دروس برای آن ها بی معنا است. در حقیقت نمی توانند یک ارتباط معنادار بین دروس مدرسه و زندگی واقعی پیدا کنند. برای همین مدرسه را جای خسته کننده و کسالت آوری می دانند. از سوی دیگر باید ساعت های طولانی یک جا بنشینند و حافظه خود را صرف انباشته شدن دانشی کنند که هیچ کاربردی ندارد.

همه این مسایل، متیو لیپمن، پروفسور تعلیم و تربیت را بر آن داشت برنامه ای را ارایه دهد که پشتوانه های نظری محکمی دارد.نظریات تعلیم و تربیت، فلسفی و روانشناختی خیلی قوی پشت برنامه وی وجود دارد. یعنی بنیان های قوی دارد.

او گفت باید ساختار کلاس، روش های تدریس، جایگاه معلم و محتوای درسی تغییر کند. این همان چهار تغییر اساسی است. در مورد تغییر روش، او روش دیالکتیک سقراطی را بهترین روش برای آموزش کنکاش و جست و جو می دانست.چیدمان و فضای کلاس، باید از آن حالت خشک که بچه ها را به سمت یادگیری فردی و رقابت سوق می داد، خارج شود. بنابراین باید کلاس ها را به صورت یک حلقه در آورد که یادگیری در آن به شکل گروهی باشد. افراد رو در روی هم می نشینند و معلم هم همطراز با دانش آموز است.یعنی درواقع به جای آن که دانش آموز فقط با معلم رو به رو باشد، با تمام همکلاس های خود مواجه بوده و می تواند علاوه بر گفت و شنود با معلم و همکلاسان، ایده های خود را بر مبنای ایده های سایرین بسازد. به همین جهت به زودی متوجه می شود هر ایده ای می تواند ارزشمند باشد.

در این کلاس ها، جایگاه معلم از کسی که دانای کل است خارج شده و به عنوان تسهیل گر یادگیری در خدمت کلاس قرار می گیرد. یعنی معلم باید فرایندی را تسهیل کند که کودک در آن بتواند پژوهش کند و به کشف مسایل برسد.

کتاب های درسی هم به جای این که یک سری دانش خشک غیرکاربردی به دانش آموز بدهند، باید به کتاب هایی تبدیل شود که در آن مفهوم انتزاعی، فلسفی ، موضوعات مرتبط با زندگی و به خصوص چیزهایی که برای خود کودک اهمیت دارد گنجانده شود.

لیپمن و مدافعان این برنامه معتقد بودند فلسفه بهترین روش برای یادگیری است. البته آن ها تاکید کردند فلسفه ای که از آن حرف می زنند کاملا با فلسفه آکادمیک و تاریخ فلسفه متفاوت است. این جا روش و محتوای فلسفی به گونه ای که برای کودک قابلیت کار داشته باشد در می آید. این طور بود که برنامه فلسفه برای کودکان وارد مدارس بسیاری شد و نتیجه تحقیقات و در چهار دهه گذشته هم نشان می دهد که معلمان و دانش آموزان از این روش راضی هستند.

خب این برنامه از کی در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی شکل گرفت؟

از سال 86 تشکیل گروه فلسفه برای کودکان و نوجوانان در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی مطرح شد و در سال 88 این گروه به تصویب وزارت علوم، تحقیقات و فناوری رسید. این گروه کارخود را با بخش های مختلفی مثل فلسفه، منطق، تعلیم و تربیت، روانشناسی، داستان و ترجمه آغاز کرد.

به خاطر این که اعضای گروه همه عضو هیات علمی دانشگاه ها هستند و گروه فلسفه برای کودکان به تصویب وزارت علوم هم رسیده، کار ما یک کار بنیادین است. یعنی داریم بنیان ها و پشتوانه های نظری این برنامه را شناسایی و بومی سازی می کنیم. در حقیقت تلاش می کنیم پایه برنامه فلسفه برای کودک را در کشور غنی کنیم تا بعدها بتوانیم آن را در مدارس کشور اجرایی کنیم.

البته کارهای تجربی را نیز از طریق کانال های دانشگاهی دنبال می کنیم. مواردی مثل پایان نامه ها، پروژه ها و پژوهش ها، زمینه های خوبی برای پیگیری به گروه می دهند.

«بومی سازی» را برایم تشریح می کنید؟ یعنی دقیقا شما چگونه یک برنامه آموزشی را ایرانی می کنید؟

فلسفه برای کودکان وابسته به زمینه ای است که در آن کار می شود. این نظر متیو لیپمن است. یعنی ما نمی توانیم مستقل از بافت فرهنگی، اجتماعی و مذهبی که دانش آموزان در آن قرار دارند، فعالیت کنیم. همه این ها روی نحوه تفکر کودک تاثیرگذار است. ازطرفی ما می خواهیم یک انسان متفکر برای یک جامعه مشخص تربیت کنیم. برنامه را نه از باب روش، بلکه از نظر محتوا بومی سازی کنیم.

مثلا، داستان هایی که در کلاس ها کار می کنیم، سوالاتی که مطرح می شود، خط قرمزهایی که در فرهنگ وجود دارد، همگی ایرانی می شوند.بعد از آن هم مربیانی را برای همین کلاس های درس در ایران تربیت می کنیم.

خوب است کمی درباره مختصات فرهنگی کشور خودمان توضیح بدهید.

ببینید سوالات بچه ها معمولا در همه کشورها شبیه است. آن ها سوالات متافیزیکی دارند. سوالات اخلاقی هم دارند. مثلا می خواهند بدانند از کجا آمده اند و پدربزرگشان بعد از مرگ به کجا رفته است. یا این که انصاف چیست؟ آیا همیشه باید راست بگوییم؟ آیا می شود بعضی وقت ها عصبانی شد؟

اما در هر کشوری، براساس مذهب، فرهنگ و نظام تربیتی، نیاز است خط قرمزهایی رعایت شود. البته نمی خواهیم از این خطوط بترسیم و اجازه ندهیم کودک وارد آن ها شود. کودک باید آزاد باشد سوالش را مطرح کند. اما فرضا در یک کتاب، درباره نوشیدنی خاصی که در کشور ما محدودیت دارد سخن گفته شده است. این حتما باید تغییر کند زیرا بچه ما با این فرهنگ آشنا نیست.

یا مثلا در برخی از آثار، آداب کریسمس را بررسی کرده اند که طبیعتا برای کودک ما جذاب نیست. ما می توانیم آداب هفت سین را جایگزین کنیم. مسایل چند فرهنگی در کشور ما خیلی کمرنگ تر از غرب است و بچه ها در نژادهای مختلف کنار هم درس نمی خوانند. بنابراین در یک کشور ممکن است موضوع حلقه کندوکاو موضوعات چندفرهنگی باشد ولی در کشور ما این موضوع دغدغهٔ کودکان ما نباشد.

بگذارید یک مثال دیگر بیاورم. در کتاب های آن ها یکی از مصداق های خشونت ممکن است کشتار دسته جمعی در مدارس باشد. بچه های آن ها به نسبت با این رویداد آشنا هستند و از طریق تلویزیون درباره آن شنیده اند و طبیعتا سوال هایی دارند. حالا لزومی ندارد ما هم این ماجراها را برای بچه های ایرانی نقل کنیم. البته نه این که کودک ما نشنیده باشد یا این که امکان وقوع این حوادث در کشور ما وجود نداشته باشد ولی در حالت کلی برای بچه ایرانی موضوع ملموسی نیست و یا حداقل دغدغه اصلی نیست.

با همه این تفاوت ها، نباید نگران سوال بچه ها درباره مسایلی بود که در کشور ما ممنوع است. باید کمک کنیم بچه ها به جواب برسند.اگر سوالی به ذهن کودک رسیده، یعنی دغدغه او است و ما نباید این دغدغه را بی پاسخ بگذاریم.

مدرسه روحیه سوال کردن را از کودکان می گیرد

بگذارید سوالم را از زاویه دیگری مطرح کنم. باور عمومی در کشور ما این است که کودکان ما بلد نیستند فلسفی فکر کنند و درباره مشکلاتشان سوال کنند و آن ها را حل و فصل کنند. این موضوع را به مشکلات اجتماعی که در بزرگسالی داریم مربوط می دانند. مشکلاتی مثل ترافیک و رفتارهای غلط شهروندی.

ببینید، تمام کودکان جهان تا پیش از آن که به مدرسه بروند شدیدا پرسشگر هستند و بسیار علاقه دارند که سوال بپرسند. اصلا ذوق روز اول مدرسه در کودکان این است که قرار است بروند در یک محیط درسی و جواب سوالات خود را پیدا کنند. و تقریبا در تمام کشورهای جهان، بچه ها بعد از چند سال اولی که به مدرسه می روند، می فهمند که مدرسه جای سوالات آن ها نیست. بلکه جای سوال های معلم است که پاسخ های مشخصی هم دارد.

اگر این مشکل فقط مختص کشور ما بود، جنبش در امریکا آغاز نمی شد. آن ها هم متوجه شدند مشکل دارند. در بسیاری از نظام های رایج آموزشی در سرتاسر جهان چنین بی انگیزگی تحصیلی رواج دارد و شاید همین موضوع دلیل استقبال بی نظیر بیش از یکصد کشور در سرتاسر جهان از این برنامه باشد. ما هم به خوبی می دانیم که این مشکل در کشور ما نیز وجود دارد، به همین سبب تصمیم گرفتیم که عمیقا موضوع را بررسی کنیم تا امکان راهیابی این رویکرد به نظام آموزشی را مهیا سازیم.

تهاجم فرهنگی، نتیجه از بین رفتن روحیه خلاقیت در مدرسه است

نباید اجازه بدهیم که کودکان تفکر خلاق و نقاد خود را طی سال های مدرسه از دست بدهند. مدارس سنتی و رایج ما، هنوز کاملا معلم محور و آزمون محور و حافظه مدار است. بچه ها در مدرسه نمی توانند سوال کنند و به سکوت دعوت می شوند. لیست خوب ها و بد ها بر این اساس است که دانش آموز چقدر سکوت کند. همین است که بچه ها وقتی بزرگ می شوند دچار مشکل می شوند. تهاجم فرهنگی در کشور ما بیداد می کند و خیلی راحت بدون این که بپرسیم می پذیریم. صرف این که مساله ای برای ما جذاب است آن را می پذیریم و الگو می گیریم. خلاقیت ها شدیدا از دست رفته است و تقلیدگر هستیم. این ها به این خاطر است که دوازده سال از مهم ترین سال های زندگی، و حساس ترین دوره یادگیری های پایدار و ماندگار را به طور کلی از دست داده ایم. در این سال ها در مدرسه یاد گرفته ایم فقط از بیرون دریافت کنیم، دانش آموز یادگرفته که بجای کشف و تحلیل و نقد، صرفا گوش بدهد، حفظ کند و اغلب از یاد ببرد. در این سالها جسارت ابراز خودمان را از دست داده ایم.

اگر سری به پیش دبستانی ها و مهد های کودک بزنید می بینید که سوالات بچه ها بسیار جالب است. وقتی به بچه ها فضا می دهی و می گویی که این او است که باید حرف بزند، تفکرات اعجاب برانگیز خود را بروز می دهد که واقعا فوق العاده است. حرف هایی می زند که ما بزرگسالان یادمان رفته که یک روزی خودمان هم به آن ها فکر می کرده ایم.

ولی در کلاس چهارم و پنجم دبستان می بینیم که دیگر این روحیه افول کرده است. البته این محدود به کودک ایرانی نیست اما در کشورهای دیگر، حالا دیگر دارند تلاش می کنند فضا را در اختیار دانش آموز قرار دهند که کشف و کنکاش کنند.

غیبت، تهمت، زیرآب زنی، نتیجه مشکلات حل نشده در کودکی است

این ها درست، ولی در فضاهای عمومی ما مشکلات زیادی داریم. این طبیعی است که از برنامه ای که قرار است اندیشه ورزی را در میان کودکان رواج دهد، انتظار داشته باشیم درباره مشکلات اجتماعی راهکاری داشته باشد.رانندگی خطرناک ایرانی ها، مسایلی مثل رشوه و کم کاری در ادارات؛ یا حتی دروغگویی.

هر رفتاری که در بزرگسالی می کنیم، قطعا و قطعا ریشه در کودکی دارد. ما یک جایی در دوران کودکی درباره جهان پیرامون خود تصمیم می گیریم. نظریه های روانکاوی می گویند، ما در چهار سالگی تصمیم خود را درباره رفتار با دنیای بیرون گرفته ایم. این تصمیم را در سال های آغاز مدرسه آزمون می کنیم و نهایتا در ده دوازده سالگی به تثبیت رسانده ایم.

خیلی از مشکلات بزرگسالی ما این است که هیچگاه فرصت نکرده ایم صحت قضاوت های خود را بررسی کنیم. وقتی یک نفر در ترافیک خشونت به خرج می دهد، در حقیقت قضاوت جانب دارانه ای نسبت به خود را دارد. و دیگران را انسان های مشکل دار و بی توجهی می داند، به همین علت به خود اجازه می دهد که منافع خود را در نظر گرفته و خشونت به خرج دهد.

این به این خاطر است که در کودکی تفکر نقاد نداشته ایم. یعنی قدرت این که جای دیگران قرار بگیریم، ملاک ها و معیارهای معتبر بیاوریم و استدلال منطقی انجام دهیم را نداریم. خیلی راحت جانب داری کرده و می گوییم، آن چه من فکر می کنم قطعا درست است.

این ریشه بسیاری از مشکلات ما در بزرگسالی است.خشونت هایی که در بزرگسالی رخ می دهد، ریشه در «قلدری»، «مورد قلدری واقع شدن» و یا «تماشای قلدری» در کودکی دارد. هیچیک از ما از این موضوع رهایی نداریم. یک اتفاق زورگویی و خشونت در مدرسه هر سه گروه را درگیر خود می کند. در خانواده هم زورگویی والدین وجود دارد. تا زمانی که ما قدرتی برای مقابله با این خشونت نداریم، و ابراز عقاید منطقی در ما سرکوب می شود، صرفاً به تقلید معضلات محیطی می پردازیم.و در بزرگسالی، این خشونت انباشته شده تبدیل می شود به بی نظمی در رانندگی، انجام ندادن کار ارباب رجوع در اداره، خشونت های منفعل و سرد، غیبت کردن، تهمت زدن، زیرآب زنی و مواردی از این دست. همه این ها یک نوع از خشونت است و نتیجه اتفاقاتی است که در کودکی نتوانسته ایم حل و فصل کنیم و با خود به بزرگسالی آورده ایم.

خب برنامه عملیاتی فلسفه برای کودکان برای حل این مشکلات چیست؟

سه نوع تفکر خاص در این برنامه مد نظر لیپمن بود. یکی از آن ها تفکر نقاد بود. اگر قرار است فیلسوفانه فکر کنیم باید بتوانیم یک موضوع را از جنبه های مختلف بررسی کنیم. توجه دارید که منظور از نقد تنها انتقاد کردن به معنای منفی آن نیست، بلکه قدرت بررسی یک موضوع از زوایای متعدد است.

دومین تفکر، تفکر خلاق است. یعنی باید بتوانیم، برای هر مساله راه حل های متفاوتی طراحی کنیم و قدرت تصمیم خود را خلاقانه بالا ببریم.

تفکر سوم، چیزی است که متیو لیپمن، بسیاری از مشکلات دنیای حاضر را ناشی از نقص آن می داند. تفکر مراقبتی یا تفکر caring .یعنی باید یاد بگیریم مراقب رفتار، احساس و افکار خودمان و دیگران باشیم. بتوانیم فکر کنیم که این طرز فکر من از لحاظ عاطفی چه ضررهایی به احساس خودمان و دیگران می رساند.

اما در کنار این ها، افرادی مثل فیشر، تفکر مشارکتی را مطرح کردند. وقتی ما در حلقه و یک جمع قرار داریم ایده ای را بیان می کنیم و آن را در معرض بحث و نقد دیگران قرار می دهیم، این ایده مثل یک سنگ نتراشیده، آرام آرام صیقل می خورد. در نهایت ما یک گوی خواهیم داشت، که اگرچه منشا آن فردی است ولی در اثر یک همیاری ومشارکت جمعی شکل گرفته و هرچه این مشارکت بیشترباشد صحت ایده ها نیز بیشتر خواهد بود.

از سوی دیگر، برنامه می خواهد یک سری مهارت ها را بالا ببرد. مهارت هایی مثل حل مساله، ارتباط متقابل و عزت نفس کودک به عنوان فردی که صاحب ایده و اندیشه است.

کودک می بیند که اگر همکلاسی خود را در حیاط مدرسه مورد تحقیر قرار داده، همان کودک حالا در کلاس ایده ای مطرح می کند که مثل ایده خود او، مورد تحسین واقع شده و بررسی می شود. این موضوع خشونت را در کودک کاهش می دهد زیرا یاد می گیرد با آن فرد با نظر به حقوق مساوی برخورد کند.

داستان بهترین محمل برای الگودهی به کودک است

درباره داستان هم صحبت کردید. درباره نقش داستان در برنامه فلسفه برای کودک و تاثیر آن بر کودک هم توضیح بفرمایید.

متیو لیپمن تصمیم گرفت مفاهیم انتزاعی و فلسفی را ارایه دهد. کسانی مانند ژان پیاژه قبل از او گفته بودند که کودک تا قبل از رسیدن به مرحله نوجوانی قادر نیست به تفکر صوری و انتزاعی برسد. بنابراین دستش بسته بود و به همین دلیل کتاب «کشف هری استوتلمیر» را برای کودک دوازده ساله نوشت.اما در آزمایشات خود متوجه شد که کودکان کم سن و سال تر هم قدرت تفکر فلسفی دارند.بنابراین به دنبال اندیشه هایی رفت که این موضوع را تایید کنند. مانند نظرات روانشناس بزرگ روسی، ویگوتسکی که می گفت کودکان در سنین پایین تر هم قدرت اندیشه فلسفی دارند. ما فقط باید فضایی را فراهم کنیم که کودک را متوجه این ماجرا کند.آزمایشات ما نباید خشک باشد.

یا روانشناسی مثل برونر که معتقد بود، هر مطلبی را در صورتی که برای کودک آماده کنیم می توانیم به او ارایه دهیم. این جا بود که لیپمن متوجه شد که اگر قرار است مفاهیم انتزاعی را به کودک بدهد باید آن را در قالب جذابی ارایه کند. کودک با داستان زندگی می کند یعنی هر حرکت، بازی و حتی حکایتی که برای دیگران تعریف می کند به صورت یک داستان روایی اجرا می کند.

این بود که به این نتیجه رسید، داستان بهترین محمل برای الگودهی به کودک و طرح مفاهیم انتزاعی است. آن ها داستان هایی را به شیوه هایی خاص، که برآمده از زندگی خود کودک است به او ارایه دادند. در داستان ها چیز عجیب و غریبی وجود ندارد و شبیه زندگی معمولی است. کودکان حق داشتند در این داستان ها، چالش ایجاد کنند؛ تعجب کنند، شک کنند، حرف بزنند، سوال داشته باشند. به این ترتیب یک الگو به بچه ها می دادند. وقتی شخصیت داستانی زمان غذا خوردن از خود می پرسد، «چطور من یک حیوان را دوست دارم ولی دارم گوشت آن را می خورم.» کودک یاد می گیرد باید نسبت به زمینه های اطراف خود حساس باشد. موضوعات را ریزبینانه تر ببیند و سوالات خود را با معلم مطرح کند.

داستان جذاب ترین محمل برای انتقال مفاهیم فلسفی به کودکان شناخته شد.

کتاب ها، به زبان فارسی ترجمه شده اند؟

بله تعدادی از کتاب ها در این زمینه ترجمه شده است.نمی گویم همه کارها عالی هستند ولی کارهای زیادی در حال انجام شدن است.

این جنبش مانند هر جنبش دیگری، می تواند به اندازه جذاب بودن، آسیب پذیر هم باشد. به خاطر این که بر خلاف ظاهرش خیلی عمیق و سخت است. ولی ممکن است خیلی ها فکر کنند که خوب یک داستان است که آن را می خوانیم و بعد هم بچه ها چند سوال می پرسند.

خیلی ها مسیر پیشرفت فلسفی را نمی دانند. این اندیشه چطور باید سوق داده شود، از کجا به کجا برود، چه داستان هایی باید انتخاب شود، این داستان ها چطور بین بچه ها سوال برانگیز شود. ارتباط دادن کودکان با هم چگونه شکل می گیرد. این ها همه تکنیک هایی است که باید به مربی آموزش داده شود.

این کارها دارد انجام می شود. یک سری از کتاب ها ترجمه و بومی سازی شده اند. اما برنامه درسی لیپمن هنوز به طور کامل ترجمه نشده است.

یکی سری از مترجمان که همه اعضای هیات علمی دانشگاه ها هستند، کتاب ها را ترجمه می کنند، به گروه ما می فرستند تا نظارت و داوری و سپس منتشر شود.

البته برای چاپ یک سری مشکلات داریم اما به روند کار امیدواریم.

به جز گروه فلسفه برای کودک، کسان دیگری هم هستند که در این زمینه فعالیت کنند؟

بله انتشارت مختلف کار می کنند. من در این باره کار کسی را نه تایید می کنم و نه رد می کنم. در شورای کتاب کودک دارد یک سری کتاب های تصویری آماده می شود. کانون پرورش فکری کودکان هم کارهایی منتشر می کند. این اقدامات شاید صرفاً برای برنامه فلسفه برای کودکان نباشند ولی قابلیت استفاده در این برنامه را دارند. مثلا شاید این کتاب ها، سوالات و تمریناتی را که مربی باید بعد از داستان مطرح کند را در خود نداشته باشند ولی می توانند شروع خوبی باشند.

کتاب های مناسب برای برنامه فلسفه برای کودکان کتاب هایی است که بجای استفاده از مدل های آموزشی که صرفا جوهر ناب نصیحت در آخر آن گنجانده شده دور گشته و آن را به سمتی ببرد که کودک را به مسایل جهان هستی حساس کند.

درمورد داستان های ایران چطور؟ بازار نشر کتاب کودک در کشور ما برخلاف کتاب بزرگسالان پر رونق است. نشانه هایی از توانایی و یا مطالعه برای انتقال مفاهیم فلسفی به کودکان در داستان های ایرانی دیده اید؟

بله، نشانه هایی از پیوستن به جنبش فلسفه برای کودک می بینیم. نمی خواهم بگویم سرعت و کیفیت آن ها خوب است یا نه. فقط این تلاش ها را تقدیر می کنم و معتقدم هر کسی که تلاش می کند معیارهای تازه ای را برای نوشتن داستانش در نظر بگیرد و کتاب ها را تفکر برانگیز کند و جسارت کودک را برای سوال کردن بالا ببرد تلاشش قابل ستایش است.

این کار دارد صورت می گیرد، قبول دارم خیلی وسیع و بنیادین نیست.

کتاب تفکر و پژوهش ششم ابتدایی پر از ایراد و اشکال است

درباره تعامل گروه خود با آموزش و پرورش هم توضیح بدهید.

ما در چند سال گذشته خیلی تلاش کردیم در این زمینه با آموزش و پرورش همکاری کنیم و این برنامه را به صورت بنیادین و مشترک پیش ببریم.

اما پارسال متوجه شدیم که آموزش و پرورش در پایه ششم کتابی به نام تفکر و پژوهش را طراحی کرده است. ولی این کتاب با وجود این که در درسنامه اش، کاملا جملات برنامه فلسفه برای کودکان را کپی کرده بود، مسوولان اظهار کردند که برنامه آن ها مستقل است و ربطی به جنبش فلسفه برای کودکان ندارد.

این برنامه متاسفانه پر از ایراد و اشکال وارد مدارس شد. طی تحقیقاتی که داشتیم متوجه شدیم برنامه موفق نبوده است. نه کتاب مناسب بود و نه معلم به عنوان مهم ترین مجری این برنامه، آموزش دیده بود.

صد تا 150 معلم را در یک نشست دو ساعته آموزش داده بودند و معلم متوجه نشده بود باید چه کند. ما در پژوهشکده از همان اول دوره های آموزش مربی برگزار کردیم و گفتیم هرکس می خواهد بیاید و به صورت اصولی این برنامه را یاد بگیرد. البته نمی گویم آموزش های ما جامع است ولی نهایت تلاش خود را کردیم که همه مسایل را منتقل کنیم. به نوعی حداقل سرنخ مطالب را به معلم می دهیم تا برود و مطالعه کند.

امسال دوباره با آموزش و پرورش نامه نگاری کردیم و حالا شاهد استقبال خوبی هستیم. آموزش و پرورش نامه ما را به مدارس انتقال داد و مدارس دارند با ما تماس می گیرند تا در دوره ها شرکت کنند.

مهم ترین مشکل نظام آموزش و پرورش ما، مخدوش کردن عزت نفس کودک است

به عنوان کسی که در زمینه تعلیم و تربیت مطالعه و کار کرده اید، اساسی ترین مشکلات نظام آموزش و پرورش ما را کدام موارد می دانید؟

خیلی مشکلات زیادی وجود دارد. من چون روانشناس هستم، در زمینه تخصصی خودم می توانم اظهار نظر کنم. مشکلات بسیار بنیادی تر از آن است که فکر می کنیم. محدودیت های زیادی وجود دارد اما، در نهایت دود همه این ها در چشم معلم و دانش آموز می رود.

ولی مهم ترین چیزی که در خروجی مدارس برای دانش آموزان وجود دارد این است که عزت نفس کودک را مخدوش می کند. نظام آموزش و پرورش برای کودکان برپا گشته، اما متاسفانه نیازهای اصیل بچه ها، مثل میل به ابراز وجود، کشف و کنکاش نادیده گرفته می شوند. آنها موجودات صاحب ایده ای تلقی نمی شوند. سر کلاس باید فکرهای خود را از بین ببرند و همان چیزی را بگویند که معلم از آن ها می خواهد.

نظام چشم و همچشمی در بزرگسالی در مدرسه شکل گرفته است

قدرت تفکر مستقل در مدارس ما از کودک گرفته می شود. یعنی کودک یاد می گیرد به جای این که برای خودش فکر کند و به کشف و تحلیل برسد، فقط آن چه را که معلم می گوید یا در کتاب نوشته شده است را حفظ کند. این ما را به حداقل سطوح فکری می کشاند.

روابط اجتماعی در مدارس به دلیل فردی بودن امتحانات و چینش کلاس پر از رقابت و حسادت است. اسم بچه ها را به خاطر نمره هایشان در یک لیست می نویسند. بچه باید به خاطر بیست و پنج صدم نمره و برای این که در آن لیست بالاتر قرار بگیرد، با دوست صمیمی اش رقابت کند تا شاگرد اول شود.

حسادت و چشم و هم چشمی برای بزرگسالی است اما نظامش در همان سال های مدرسه شکل گرفته است.

مدرسه قرار است دوازده سال برای تربیت معمارهای آینده اجتماع وقت بگذارد. اگر جامعه ما مشکل دارد، حتما مدارس ما مشکل دارند.بدلیل پراکندگی شکل و فرهنگ خانواده ها، شاید نتوان در بافت کل خانواده های کشور اصلاح عظیم ایجاد کرد یا یکپارچگی به وجود بیاوریم ولی در مدارس می توانیم این کار را انجام دهیم. در مدارس امکان اصلاح اشکالاتی که در خانواده ایجاد شده است وجود دارد. اما متاسفانه مدارس، خیلی وقت ها دنباله رو اشکالات خانواده ها هستند.

معلم در نظام آموزشی کشور مورد اجحاف است

معلم، خسته، کسل، بی انگیزه و محدود است. به او گفته شده است که حتما کل این کتاب را در این زمان خاص تدریس کن. این برنامه درسی فشرده دیگر زمانی برای گفت و گو با کودک نمی گذارد. معلم ها هم در این نظام مورد اجحاف هستند. مسلما خود آن ها هم مایل نیستند 30 سال تدریس خود را به یاد دادن یک کتاب بگذرانند.

در نهایت از جنبش فکری که در جامعه در جهت ارتقای مهارت های اندیشه ورزی کودکان بوجود آمده خرسند هستم و در عین حال تا حدی نگران، که امیدوارم با همت مسوولان و برنامه ریزان آموزشی کشور برای ساخت زیربنا های محکم و استوار برای ورود اصولی برنامه هایی که به رشد خردمندی و تامل محوری کودکان عزیز ایرانی کمک می کند، این نگرانی نیز مرتفع گردد.

فایل های ضمیمه

کلیدواژه‌ها: پژوهشگاه ihcs research center پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی


نظر شما :