عصیان علیه عادتهای آموزش
گفتوگو با دکتر نعمتالله فاضلی به بهانه آغاز سال تحصیلی
عصیان علیه عادتهای آموزش
«مدرسه» چه باید باشد و چه نباید باشد؟
مهسا رمضانی
خبرنگار
در دنیای امروز که آموزش به امری عمومی بدل شده، نظام آموزش رسمی از جایگاه مهمی برخوردار شده است. در این فضا باید پرسید که «کارویژه مدارس چه باید باشد؟» از این رو، به سراغ دکتر نعمتالله فاضلی، انسانشناس و عضو هیأت علمی پژوهشگاه علومانسانی و مطالعات فرهنگی رفتیم او همواره از دغدغهمندان آموزش در کشور بوده و از جمله اساتیدی است که در تدوین کتاب «مرگ مدرسه» همکاری داشته است. او در باب اینکه «مدرسه چه باید باشد و چه نباید باشد» نظرات قابلتأملی دارد که این مصاحبه را بس خواندنی کرده است.
جناب دکتر فاضلی، کارویژه مدارس در دنیای امروزی ما چه باید باشد؟
پرسش ساده و در عین حال دشواری را طرح کردید. بله، صد سال است که ما فرزندانمان را به مدرسه میفرستیم، اما برای چه، این کار را میکنیم؟ عیسی خان صدیق در کتاب «ایران مدرن و نظام آموزشی آن» که در سال 1310 آن را نوشت، نقل قولی از کتاب «پندنامه» بوذرجمهر، وزیر انوشیروان ساسانی، میآورد که یک انسان باید یک سوم از روز و شبش را به «پرسیدن پرسشهای خردمندانه اختصاص دهد.» گمان میکنم منظور بوذرجمهر این باشد که یک سوم زمان ما باید به «آموزش مسألهمحور» اختصاص یابد. یک سوم عمر ما باید صرف «یادگیری مسألهمحور» شود. نظام آموزشی باید این وظیفه را برعهده گیرد که فرزندان ما بیاموزند که «مسألهمحور» بیندیشند.
«اندیشیدن مسألهمحور» فقط این نیست که از کسی سؤال بپرسیم و گزارههای استفهامی طرح کنیم، بلکه «یادگیری مسألهمحور» یادگرفتن به شیوهای خاص زیستن و مواجهه با جهان و هستی است؛ اینکه منفعلانه، غیرخلاق، مطیع، زبون و غیرمسؤلانه با جهان و هستی روبه رو نشویم. مدرسه باید این وظیفه بزرگ را عهدهدار شود.
در جهان معاصر، وظیفه مدرسه این است که فرزندان ما از همان آغاز ورودشان به جهان اجتماعی بیاموزند که باید بیندیشند و «اندیشیدن» با «پرسیدن» آغاز میشود. اندیشیدن یعنی جدی گرفتن نقش خود در این جهان. مدرسه باید به بچهها بیاموزد تا در چیزهایی که به آنان القا میشود شک کنند، در اقتدار چیزهایی که برایشان بدیهی و طبیعی نشان داده میشود تردید کنند، بچهها در مدارس باید شک کردن و پرسیدن از چیزها را بیاموزند و این «پرسیدن» اساس شکلگیری ذهن و زبان و توسعه شخصیتشان شود.
چگونه میتوان به این «روحیه پرسشگری» رسید؟ برای تحقق این امر به چه پیششرطهایی نیاز داریم؟
اولین نکته این است که مدرسه در ایران امروز باید ابتدا از طریق نویسا و خوانا کردن فرزندان این سرزمین چنین کارویژهای را انجام دهد. شرط پرسشگری، شهروندی و سوژگی در جهان مدرن، «نویسا» و «خوانا» بودن است. مردم حق نویسایی و خوانا شدن دارند. نظامهای سیاسی مدرن پذیرفتهاند که همه مردم شهروند هستند و نه رعیت. لازمه شهروندی برخورداری از حقوق شهروندی است. یکی از این حقوقها قابلیت و شایستگی به نام «نویسا» و «خوانا» شدن است. «نویسایی» و «خوانایی» هم به معنای داشتن مهارت خواندن و نوشتن است، هم به معنای قابلیت یا شایستگی عاطفی و شناختی و ارزشی که امکان استفاده خلاقانه و نقادانه از مهارت خواندن و نوشتن را به افراد دارای سواد بدهد.
بنابراین، کارویژه مدرسه و نظام آموزشی چیزی نیست جز «تربیت افراد باسواد». اما دقت کنید که «باسواد» معنایی دمدستی و سطحی ندارد. باسواد کسی است که میتواند مسألهمحور بیندیشد و خلاقانه و نقادانه از مهارت خواندن و نوشتن برای توسعه خود، جامعه و جهان مسئولانه استفاده کند.
با توجه به این کارویژه مدرسه، چه ارزیابی از نظام آموزشی امروز جامعه ما دارید؟ آیا مردم از طریق این نظام به معنایی که گفتید «باسواد» میشوند؟
مطالعات تاریخی درباره نظام مدرسه در ایران نشان میدهد که ایرانیان در دوره قاجار چه برداشتی از آموزش مدرسهای داشتهاند. دوره قاجار، تبار اولیه افکار و باورهای معاصر ما هستند. در این دوره «گفتمان تغییر» در ایران شکل گرفت و شوق تغییر بتدریج در جامعه و بویژه میان اهل فکر و روشنگران پیدا شد. ظهور و گسترش مدرسه نوین بخشی از «گفتمان تغییر» در ایران معاصر بود که وظیفه آن تغییر دادن انسان ایرانی از وضعیت پیشین او بود.
انسان ایرانی شوق تغییر پیدا کرد و مدرسه با همه فراز و نشیبهایی که طی کرد برای تربیت کردن انسان جدید بود. «مملکت ایران» در حال تبدیل شدن به «جامعه ایران» بود، انسان ایرانی هم نیاز داشت تا تربیت شود و از «رعیت» به «شهروند» تغییر کند. میرزا حسن رشدیه، میرزا حسین سپهسالار و میرزا یوسف مستشارالدوله و دیگر رهبران آبادگر و اصلاحگر ایرانی، مدرسه را برای تربیت ملت و تجدید فرهنگ و جامعه ایران میخواستند. نخستین ساز و کار مدرسه هم برای تربیت ملت، نویسا و خوانا کردن ملت بود. مردم ایران هم بتدریج روی خوش به مدرسه نشان دادند.
علیرغم تنشها، نظام مدرسهای در ایران به طور سراسری گسترش یافت. حالا دیگر همه جا مدرسه هست. اما نظامهای سیاسی در ایران از دوره پهلوی تا به امروز، مدرسه را به عنوان دستگاهی نه برای تربیت ملت و تأمین نیاز مردم به تغییر و نو شدن، بلکه برای «کنترل کردن»، «انضباط بخشیدن»، «القای ایدئولوژیها» و «مطیع کردن مردم» به خدمت خود درآوردند. نتیجه این امر این شد که «شوق تغییر» در مردم سرکوب شد.
اگرچه این مدرسه، توانست تا حدودی علیرغم میل نظامهای سیاسی تأثیرات و پیامدهای مهمی در میان گروههایی از مردم ایجاد کند و به قول یکی از محققان در تغییر ایران از «ممالک محروسه» به «جامعه ایرانی» تأثیرگذار باشد، اما همواره عملکرد یا کارکرد مدرسه به صورت نصف و نیمه بوده و هست. کارکرد آشکار مدرسه این نیست که تغییر و شوق ناشی از آن را پاسخ دهد، بلکه مدرسه نهاد محافظهکاری از آب درآمده است که کارکرد آن کنترل و ایستایی جامعه شده است.
با این توصیف آیا مدرسه همان وظیفه نویسا و خوانا کردن شهروندان را هم انجام نمیدهد؟ به هر حال مردم ایران امروز میتوانند بنویسند و بخوانند. این را مدرسه به آنها داده است. این طور نیست؟
بله، حق با شما است. مدرسه تا حدودی در گسترش سواد در ایران نقش داشته است و نیروهای بزرگ آبادگر و اصلاحگر جامعه ایران تا حدود زیادی از درون همین مدرسه بیرون آمدهاند. هیچ کس نمیتواند اهمیت مدرسه را انکار کند. اما ببینید در همین زمینه سواد چه اتفاقی افتاده است. مطابق اسناد رسمی وظیفه اصلی نظام مدرسه ریشهکن کردن بیسوادی در ایران است. اما یکی از بزرگترین شکستهای نظام آموزش و پرورش ما هم همین از بین بردن بیسوادی است.
امروزه بیش از 50 نوع سواد وجود دارد از آن جمله میتوان به سواد اجتماعی، سواد رسانهای، سواد هنری، سواد موسیقایی، سواد عاطفی و... اشاره کرد. در این فضا، نظامهای آموزشی وظیفه دارند آموزشهای لازم برای توانا کردن دانشآموزان در تمام آن 50 سواد را ارائه کنند؛ اما پرسش اصلی اینجا است که چقدر آموزش این سوادها در نظام آموزشی ما محل توجه است؟
براساس سرشماری 1395 نزدیک 21 میلیون نفر از جمعیت ایران، کم سواد یا بیسواد هستند. واقعیت این است که تا زمانی که ما در بحث سواد پایه با مشکلاتی مواجه هستیم، صحبت کردن از دیگر اشکال سوادها چندان موضوعیتی نخواهد داشت. البته این بدان معنا نیست که همه کسانی که توانایی خواندن و نوشتن دارند، از سواد پایه برخوردارند چرا که لازمه سواد پایه این است که افراد آمادگیهای شناختی و عاطفی پیدا کنند که بتوانند از سواد پایه خودشان استفاده کنند.
معنای این حرف این است که افراد باید به حدی از بلوغ و توسعه فکری، عاطفی و شناختی برسند که اگر توانایی خواندن و نوشتن دارند به واقع خوانا و نویسا شوند. در این باره که چه میزان از جمعیت دارای سواد ما، نویسا و خوانا هستند، اطلاع دقیقی ندارم اما وضعیت موجود ما نشان میدهد که بخش عظیمی از جمعیت باسواد ما نویسا و خوانا نیستند. از این رو، میخواهم تأکید کنم، نظام آموزش رسمی ما مستلزم نوعی مواجهه جدی انتقادی درباره کارویژههای اصلی خود است، اگر این بازاندیشی انتقادی صورت نگیرد و مأموریت نظام آموزشی صرفاً به تربیت فرزندانی مطیع وغیرپرسشگر محدود شود بحرانهای اجتماعی و فرهنگی، اقتصادی و حتی سیاسی را برای جامعه به دنبال خواهد داشت.
برخی از تحلیلگران آموزشی ما بر این باورند که نظام آموزش رسمی در ایران بیشتر به انتقال اطلاعات یا data بسنده میکنند تا انتقال «دانش». چقدر با این اظهارنظر همدل هستید؟ و پیامد آن را چه میدانید؟
همینطور است که میفرمایید. هم آموزش دانشگاهی ما و هم آموزش مدرسهای ما درگیر چالش مهمی به نام «مسألهگریزی» است. در نظام آموزشی ما به جای اینکه دانشجویان و دانشآموزان بتوانند از طریق تفکر و یادگیری مبتنی بر طرح مسأله و پرسشگری، تغییر کنند، نظام یادگیری و یاددهی ایجاد کردهایم که در آن انتقال دیتا و اطلاعات، جای اندیشیدن مسألهمحور را گرفته است.
«حافظه محوری» پاسخ نظام آموزشی ما به «شوق تغییر» بوده است. «آموزش مسألهگریز» ریشه اصلی حافظهمحوری است. منظور از «حافظهمحوری» یادگیری طوطیوار و انتقال دادهها است. در مدرسه تلاش میشود تا ذهن دانشآموزان را از انبوهی از اطلاعات انباشته کنند. بیش از نیم قرن است که نظریهپردازان آموزش به درستی و به دقت نشان دادند که این روش باعث فلج فکری، مغزی، احساسی و عاطفی دانشآموزان میشود و کمکی به رشد دانشآموزان نمیکند. ما از حداقل 80-70 سال پیش تا به امروز از این چالش بنیادی خودمان آگاه شدهایم اما هنوز گامی برای مواجهه درست با این بحران برنداشتهایم.
بویژه موانع سیاسی مانع از این شده است که بتوانیم بحران حافظهمحوری را کنار بزنیم. نظامهای سیاسی در ایران همواره خود را به عنوان عقل کلی فرض کردهاند که باید حقیقتی را که آنان میپندارند به ذهن دانشجویان و دانشآموزان القا کنند. در نتیجه به جای اینکه دانشآموز و نظام آموزشی ما را پرسشگر و مسألهمحور کنند؛ نظام آموزشی ما را به حافظهمحوری سوق میدهند. سالیان طولانی است که محققان ایرانی و جهانی تحقیقات گستردهای درباره حافظهمحوری و چالشهای ویرانگر آن انجام دادهاند، اما در محیط مدرسه و فضای تصمیمسازی برای آموزش، هنوز برنامه کارآمدی برای حل آن صورت نگرفته است.
مطالعات آموزش در ایران چقدر توانسته روایت روشن و سنجیدهای از «موقعیت آموزش در ایران» ارائه کند؟
در زمینه چالشهای نظام آموزشی در ایران مطالعات گستردهای بویژه در سالهای اخیر انجام شده است، اما مشکل اینجا است که این مطالعات به نظام آموزشی ما سرایت و تأثیر نمیکند. بگذارید در این زمینه توضیحی بدهم. در دهههای اخیر در نتیجه توسعه رشتههای دانشگاهی و آموزش عالی، چندین رشته تخصصی در زمینه «آموزش» در دانشگاهها در مقاطع کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکتری ایجاد شده است. گسترش مطالعات آموزش در ایران امروز، منجر به آفرینش انبوهی از کتابها، مقالهها و تحقیقات شده و طی آن «گفتمان دانشگاهی آموزش» به نحو چشمگیری توسعه پیدا کرده است. اما این دانش شکلگرفته پیوند ارگانیک و کارکردی با نظام آموزش ما برقرار نکرده است.
ما برای اینکه بتوانیم از موقعیت آموزش روایت نسبتاً روشنتر، سنجیدهتر و کارآمدتر ارائه کنیم، باید دانشِ آموزش در ایران را به عنوان مبنا، منبع و مرجع تفسیرهای خودمان قرار دهیم. نظام آموزش در ایران از لحاظ شیوه سازماندهی، مدیریت، طراحی، گسترش و بطور کلی چگونگی عملکرد آن مبتنی بر نوعی ایدئولوژی سیاسی است و ما با سیطره همهجانبه «امر سیاسی» بر «نظام آموزشی» مان مواجه هستیم.
بدون تردید، نمیتوان «امر سیاسی» را از «نظام آموزشی» کنار گذاشت؛ اما مادامی که کلیت و چگونگی امر آموزش فاقد استقلال نهادی یا فاقد «حداقل استقلال نهادی» باشد، واقعیتهای امر آموزش توسط محققان و متخصصان دانش موجود، مفهومی نشود و دیدگاهها و نظریههای معرفتی و دانشگاهی در حاشیه قرار گیرند، طبیعتاً نظام آموزشی ما به طرد معرفتی و طرد علمی خواهد انجامید. از این رو، گمان میکنم برای اینکه نظام آموزش در ایران بتواند به پویایی نسبی برسد، باید به منابع معرفتی و دانشگاهی موجود «توجه» جدی کند.
منظورتان از «توجه» چیست؟ در این رابطه چه کارهای مؤثری باید انجام شود؟
منظور من از «توجه» این است که نظام بازنمایی آموزش، شیوه سخن گفتن ما درباره آموزش، مفاهیمی که در مورد آموزش بکار میبریم، برداشتها و تلقیهای ما از یادگیری و یاددهی از نقش معلم، دانشآموز و نهاد مدرسه باید لاجرم بر مبنای «زبان دانشگاهی و معرفتی» باشد که در نتیجه کنکاشها، مطالعات و تحقیقات گسترده ملی و جهانی انجام شده باشد.
تا زمانی که نظام آموزش در ایران مفاهیم خود را صرفاً از «زبان سیاسی» اقتباس میکند و عموماً بر نوعی «گفتمان سیاسی» استوار است، نمیتواند نهاد آموزش آن عملکرد و کارایی اصلی خود را (که پرورش فرد کارآمد اجتماعی، انسان پرسشگر و خلاق است) به انجام برساند. ما با این نظام آموزشی همچنان درگیر همان چالشی هستیم که یک قرن پیش، آن را احساس میکردیم؛ احساس اینکه شوق تغییر داریم، میخواهیم همگام با جهان حرکت کنیم، میخواهیم از نظر جهانی احساس غرور و آبرومندی داشته باشیم، اما چیزهایی هست که دست و پای ما را میبندد. البته این شوق تغییر و احساس و عطش مردم برای رسیدن به تمدن و مدنیتی همتراز جهان، این حس مقایسه کردن و سنجشگری، نیروی مهمی برای تغییر بوده است. نظام مدرسهای ما در معرض این مقایسهگری و سنجشگری جهانی قرار دارد.
با توجه به این ذهنیت سنجشگری و مقایسهای، اکنون نظام آموزش رسمی ما چقدر همگام با تحولات جهانی است؟
نظام آموزش در ایران امروز ما در نوعی چشمانداز جهانی و موقعیت جهان-وطنانه قرار گرفته است و نظام آموزش ایران مدرن که بیش از 150 سال پیش به وجود آمد هم، جزئی از فرآیند جهانی شدن بود، اما به اندازه امروز، نظام آموزشی ما در نوعی میدان جهانی قرار نداشته است.
گفتمان رسمی نظام آموزشی نیازمند بازاندیشی انتقادی از نظر موقعیت تاریخی است که در آن قرار گرفته است. این روزها مردم از طریق رادیو، تلویزیون، شبکههای اجتماعی و موبایلی، مهاجرتها و مسافرتها و... در «جهان» زندگی میکنند و نه صرفا در «ایران»؛ به همین دلیل نظام آموزشی ما دیگر نمیتواند صرفاً با رویکرد «ملی» و «محلی» به تربیت و پرورش و آموزش فرزندان این سرزمین بپردازد. نظام آموزشی ما دائماً در کتابهای درسی، برنامههای درسی و گفتمان رسمی خود نوعی نظام دانش رسمی را شکل داده که میخواهد با ستیز با جهان، دانشآموزان را آموزش دهد. در موقعیتی که دانشآموزان ما در حال تجربه زیست جهان-وطنانه و کلانشهری هستند این مواجهه نظام آموزشی ما که برخلاف رود شنا میکند و به جای اینکه فرزندان ما را آماده کند تا در این زیستجهان جهانیشده تواناییهای لازم را کسب کنند، میکوشد تا به انکار «موقعیت جهان وطنانه» مردم بپردازد.
موقعیت امروز نظام آموزشی ما، نتیجه مواجهه غیرواقعبینانه، ناپخته و نسنجیده و ایدئولوژیک با زیست جهانِ جهان-وطنانه امروز ما است. مردم امروزه از طریق شبکههای اجتماعی و رسانهها به طور گسترده و پیوسته نوعی «حوزه عمومی» شکل دادهاند و نوعی «آگاهی انتقادی» در حال گسترش است که همه نهادها از جمله مدرسه را «ارزیابی انتقادی» خواهند کرد.
نارضایتی عمومی از مدرسه وجود دارد و همین نارضایتی باعث شکلگیری الگوهای تازهای از مدارس شده است. اما به هر حال این مدارس متفاوت را صرفاً گروههای برخوردار جامعه میتوانند استفاده کنند. اکثریت مردم به همین مدارس دولتی عادی نیازمند هستند و همین مدارس است که موضوع اصلی بحث نظام آموزشی ما است. حوزه عمومی هم عمدتاً درگیر همین مدارس است.
چرا مدرسه در جامعه ما مسألهمند شده است؟
بله، مدارس موقعیت بحثانگیز و چالشانگیزی در جامعه ما شده است. مدرسه از آن ایدههای اولیهای که در «گفتمان تغییر» در دوره قاجار شکل گرفت، فاصله دارد. گفتمان تغییر هنوز وجود دارد. هنوز ما احساس میکنیم که چیزی که هستیم، مطلوب ما نیست. ما میخواهیم چیز دیگر و جور دیگری باشیم. انتظار داریم مدرسه به ما و فرزندان ما کمک کند تا تغییر کنیم. اما میبینیم که گفتمان حاکم بر مدرسه «ایستایی» است. مدرسه خواهان بازگشت ذهن و زبان جامعه به دوره پیشامعاصر است. مدرسه در ستیز آشکار با موقعیت جهانی امروز قرار دارد. اینها نکاتی است که موقعیت مدرسه را مسألهمند ساخته است.
مدرسه وظیفه دارد «نخبه» تربیت کند یا «شهروند»؟
انبوه تحقیقات وجود دارد که نشان میدهد که گفتمان رسمی مدرسه، گفتمانی نیست که «شهروند» تربیت کند، گفتمانی نیست که روحیه مدارا و تساهل را رواج دهد، گفتمانی نیست که پذیرش فرهنگها و اقوام و ادیان را ممکن و آسان سازد. گفتمان رسمی مدرسه، گفتمانی نیست که شهروندان را با موقعیت کنونی زندگی کلانشهری آشنا کند و میان ارزشهای کلانشهری و انسان ایرانی پیوندی انسانی و اخلاقی برقرار سازد. گفتمان رسمی مدرسه، گفتمان تغییر نیست. این موقعیت، برای مدرسه و برای مردم ایران هزینههای سنگینی دارد. یکی از آنها این است که مردم میل به فرار از مدرسه دارند. اگرچه ناگزیرند به مدرسه بروند اما میدانند این رفتن همراه با رغبت و شوق نیست.
راه برونرفت ما از این وضعیت چیست؟
این چالشها باید به صورت گفتوگویی اجتماعی در حوزه عمومی درآید. این چالشها وجود دارند اما هنوز زبان همگانی خود را پیدا نکردهاند. تحقیقات روشن و دقیق نشان میدهد که متون درسی، آییننامههای مدارس، قوانین و قواعد حاکم بر مدرسه با تمام چالشهایی که گفتم روبهرو است. اما این بحثها هنوز در مقالات علمی پژوهشی و پایاننامهها و گزارشهای تحقیقاتی آکادمیک محصور ماندهاند.
برای پویاتر شدن نظام آموزش چه نهادها یا چه سطحی از جامعه باید مشارکت فعالتری داشته باشند؟
خانوادهها، نهادهای مدنی، نیروهای متفکر مستقل فرهنگی و اجتماعی باید بیش از پیش موقعیت مسألهمند آموزش را به حوزه عمومی و گفتمان عمومی جامعه انتقال دهند. به بیان دیگر، برای اینکه نظام آموزش وضعیت پویاتری پیدا کند، باید مردم، روشنفکران، روزنامهنگاران و نیروهای فکری مستقل بیش از گذشته به پرسشگری درخصوص نظام آموزش بپردازند.
نهادهای مدنی، مردم، انجمنهای اولیا و مربیان، دانشگاهیان، باید مسئولیت مواجهه فعالانه با موقعیت فعلی آموزش را بپذیرند و قهرمانانه به حوزه عمومی بیایند و پرسشها، دغدغهها، نگرانیها و ناکارآمدیها و چالشهای نظام آموزشی را با کمک و استعانت از مفاهیم، نظریهها، دیدگاهها، تحقیقات، دادهها و بطور کلی گفتمان دانشگاهی، ارائه و مطرح کنند.
بحرانی که ما اکنون با آن مواجه هستیم، نوعی مواجهه سست، کم جان و کم رمق جامعه در برابر نظام آموزشی است. منظور من از مواجهه کم جان و سست این است که به نظر میرسد جامعه ما از نظام آموزش رسمی قطع امید کرده و به همین دلیل، دائماً اشکال جدیدی از مدرسهها، به وجود میآید، تا خانوادههایی که تمکن مالی دارند، فرزندان خود را به اشکال گوناگون مدارس تا حدودی متفاوت از مدارس رسمی بفرستند و بعضاً برخی تلاش میکنند تا فرزندانشان را به خارج از کشور اعزام کنند.
این روشها اگرچه اندکی میتواند مرهمی بر زخم عمیق ناکارآمدی نظام آموزش ما برای خانوادههای توانمند و ثروتمند باشد اما اکثریتی که این توانایی را ندارند، نمیتوانند از این راهبرد برای پرورش و آموزش فرزندانشان بهره بگیرند. به همین دلیل، اکثریت مردم همچنان وابسته به نظام آموزش رسمی هستند. بنابراین باید راههایی را پیدا کنیم که این اکثریت بتوانند نظام آموزشی مطلوبتر و کارآمدتری داشته باشند. راهی که پیشنهاد میکنم این است که «استیضاح اجتماعی» صورت بگیرد؛ یعنی از مدیران مدارس گرفته تا برنامههای درسی، کتابهای درسی، وزرا، مجلس، کل نظام سیاسی در برابر مردم پاسخگو شوند. پاسخگو کردن نظام آموزشی در برابر مردم مستلزم این است که تقاضای اجتماعی و پرسشگری اجتماعی ایجاد شود.
در حال حاضر نگرانی، اضطراب و دلخوری از نظام آموزشی وجود دارد اما این نگرانیها با روش گفتوگوی جمعی و اجتماعی برای به چالش کشیدن و استیضاح نظام آموزشی رفع نمیشود. صداهای مردمی در برابر نظام آموزشی بسیار کم رمق است. ممکن است گفته شود محدودیتهای سیاسی مانع از این میشود که صداهای مردمی در برابر ناکارآمدی نظام آموزشی شکل بگیرد. من ضمن تأیید محدودیتهای سیاسی که وجود دارد، این باور را دارم که همواره اشکالی از آزادی و شکافها و خلأها برای شکل دادن صداها وجود داشته و دارد، چیزی که کمبود آن محسوس است، وجود نیروهایی است که مسئولیت پرسشگری و استیضاح نظام آموزشی را قبول کنند.
شما از روزنامهنگاران به عنوان گروههایی نام بردید که میتوانند در پوپایی نظام آموزشی سهمی داشته باشند. دقیقتر میفرمایید که مسئولیت رسانهها در این باره چیست؟
گفتمان آموزش در ایران امروز هنوز به نحو جدی در رسانهها، مطبوعات و حتی گفتمانهای سیاسی ما به شیوه مداوم، مستمر و نظاممند بازنمایی نمیشود. چند سال پیش یکی از دانشجویانم پژوهشی درباره «نحوه بازنمایی آموزش در مطبوعات» انجام داد و در این راستا، چند روزنامه عمومی را مطالعه کرد. پژوهش او نشان داد که در مطبوعات ایران، تنها از نیمه دوم شهریورماه تا پایان مهر ماه تا حدودی به امر آموزش پرداخته میشود، از آن به بعد آموزش فقط به صورت امری حادثهای بازنمایی میشود؛ مثلاً وقتی که در مدرسهای آتشسوزی رخ دهد یا حادثهای سیاسی مثل تغییر مدیریت وزارتخانه و... در غیر این صورت امر آموزش حضور مستمر در رسانهها و مطبوعات ما ندارد.
امیدوارم رسانهها و نهادهای تصمیمساز، گفتوگوی آموزشی و گفتوگوی جمعی در مورد امر آموزش را جدیتر از گذشته تلقی کنند.
از تصمیمسازان امر آموزشی چه انتظاری میرود؟
گمان میکنم که بخشی از این مسئولیت برعهده محققان و پژوهشگران نظام آموزشی است. در دهههای اخیر یکی از اتفاقات نامیمون این بود که بخش زیادی از متخصصان آموزشی ما جذب شوراهای اداری، نهادهای اداری و امثالهم شدند در نتیجه دانشِ آموزش بیش از آنکه «دانشی انتقادی» باشد «دانشی ابزاری» شد برای توسعه بوروکراتیک و تکنوکراتیک آموزشی. گمان میکنم که بخشی از این دانش آموزش ما که جنبه انتقادی دارد، به حاشیه رانده شده و عمدتاً کسانی در درون نظام آموزشی ما در موقعیتهای تصمیمساز و تصمیمگیر قرار میگیرند که صرفا نوعی تفکر ابزاری، تکنوکراتیک و بوروکراتیک داشتند.
در دهههای اخیر، مفهوم تخصص در نظام آموزشی ما صرفاً به معنای یک مفهوم تکنیکی و فنی فهمیده شده است. در نتیجه افرادی که دغدغه امرار معاش داشتند و با نوعی اخلاق سازگاری رو به رو بودند تنها اینها توانستند در نظام آموزشی بطور جدی حضور پیدا کنند. محققان، صاحبنظران و اندیشمندانی که نگرشهای انتقادی داشتند، طرد شدند.
باید هم گفتمان سیاسی و هم گفتمان دانشگاهی ما به بازاندیشی انتقادی خود بپردازد. یکی از خطراتی که نظام آموزشی ما در دهههای اخیر با آن رو به رو بوده، همین شبهه منتقدانی است که نه از دانش عمیق نظری درباره آموزش برخوردارند و نه مسئولیتی در برابر نظام آموزشی برای خود قائل هستند. نظام آموزشی متعلق به همه تاریخ ما است، و حق همه شهروندان است که از نظام آموزشی کارآمدی برخوردار باشند.
چطور میتوان خرد جمعی را به نوعی درگیر امر آموزش کرد که مدارس ما از وضعیت مسألهمند خارج شوند و به سامان برسند؟
از آنجا که آموزش امکان بازنمایی در حوزه عمومی را به طور مستمر به دست نیاورده است، باعث میشود که حافظه جمعی، زبان عمومی و به طور کلی خرد جمعی درگیری جدی و مداوم با امر آموزش پیدا نکند. برای اینکه بتوانیم امر آموزش را در جامعه امروز خودمان با توجه به موقعیت مسألهمندی که دارد، به سامان برسانیم، نیاز داریم تمام توان، قابلیت فکری و گفتوگویی خود را برای سخن گفتن و اندیشیدن درباره آموزش بکار گیریم.
در موقعیت فعلی که گفتوگو درباره امر آموزش همگانی نشده است و صرفاً به صورت «حادثهای» با آن برخورد میکنیم (حتی اول مهر هم حادثه است)، آموزش موضوع بحث مطبوعات و رسانهها نیست بلکه این «بازگشایی مدارس» است که موضوع بحث ما است. ما نیازمند بازاندیشی انتقادی در خصوص شیوه سخن گفتن و بازنمایی خودمان از امر آموزش در ایران امروز هستیم.
نیم نگاه
تا زمانی که نظام آموزش در ایران مفاهیم خود را صرفاً از «زبان سیاسی» اقتباس میکند و عموماً بر نوعی «گفتمان سیاسی» استوار است، نمیتواند نهاد آموزش، آن عملکرد و کارایی اصلی خود را که پرورش فرد کارآمد اجتماعی، انسان پرسشگر و خلاق است، به انجام رساند.
در جامعه امروز، مدرسه نهاد محافظهکاری از آب درآمده است که کارکرد آن کنترل و ایستایی جامعه شده است. اگر مأموریت نظام آموزشی صرفاً به تربیت فرزندانی مطیع و غیرپرسشگر محدود شود بحرانهای اجتماعی و فرهنگی، اقتصادی و حتی سیاسی برای جامعه به دنبال خواهد داشت.
گفتمان رسمی مدرسه، گفتمانی نیست که «شهروند» تربیت کند، گفتمانی نیست که روحیه مدارا و تساهل را رواج دهد، گفتمانی نیست که پذیرش فرهنگها و اقوام و ادیان را ممکن و آسان سازد. این موقعیت، برای مدرسه و برای مردم ایران هزینههای سنگینی دارد. یکی از آنها این است که مردم میل به فرار از مدرسه دارند.
نارضایتی عمومی از مدرسه وجود دارد و همین نارضایتی باعث شکلگیری الگوهای تازهای از مدارس شده است که تنها گروههای برخوردار جامعه میتوانند از آن استفاده کنند.
براساس سرشماری سال 1395 نزدیک 21 میلیون نفر از جمعیت ایران کم سواد یا بیسواد هستند.
امروزه بیش از پنجاه نوع سواد از جمله سواد اجتماعی، سواد رسانهای، سواد هنری، سواد موسیقایی، سواد عاطفی وجود دارد. اما جای سؤال دارد که چقدر آموزش این سوادها در نظام آموزشی ما محل توجه است؟
بیش از نیم قرن است که نظریهپردازان آموزش به درستی نشان دادهاند که «حافظهمحوری» در نظام آموزشی باعث فلج فکری، مغزی، احساسی و عاطفی دانشآموزان میشود و کمکی به رشد دانشآموزان نمیکند، اما هنوز گامی برای مواجهه درست با این بحران برنداشتهایم. نظام آموزشی باید به فرزندان ما بیاموزد که «مسألهمحور» بیندیشند.
این روزها مردم از طریق رادیو، تلویزیون، شبکههای اجتماعی و موبایلی، مهاجرتها و مسافرتها و... در «جهان» زندگی میکنند و نه صرفاً در «ایران»؛ به همین دلیل نظام آموزشی ما دیگر نمیتواند صرفاً با رویکرد «ملی» و «محلی» به تربیت و پرورش و آموزش فرزندان این سرزمین بپردازد. اما مدرسههای ما در ستیز آشکار با موقعیت جهانی امروز قرار دارد. مدرسه خواهان بازگشت ذهن و زبان جامعه به دوره پیشامعاصر است.
فرزندان ما باید بیاموزند «مسألهمحور» بیندیشند. مدرسه باید این وظیفه بزرگ را عهدهدار شود. «یادگیری مسألهمحور» یادگرفتن به شیوهای خاص زیستن و مواجهه با جهان و هستی است؛ اینکه منفعلانه، غیرخلاق، مطیع، زبون و غیرمسئولانه با جهان و هستی روبهرو نشویم.
کارویژه مدرسه و نظام آموزشی چیزی نیست جز تربیت افراد باسواد. «باسواد» کسی است که میتواند مسألهمحور بیندیشد و خلاقانه و نقادانه از مهارت خواندن و نوشتن برای توسعه خود، جامعه و جهان مسئولانه استفاده کند.
منبع: روزنامه ایران
نظر شما :