نسبت شریعتی با هایدگر در گفتوگوی فرهیختگان با دکتر میری
مساله بر سر نحوه و سنت خوانش مارتین هایدگر در ایران، مسالهای تمامنشدنی است؛ چراکه گویی هایدگر به نوعی با اندیشه ما گره خورده است و همچنان که ما دغدغه اندیشه داریم این مساله هم به حیات خودش ادامه میدهد. یکی از مسائل مهم مواجهه ایرانیان با هایدگر بر سر خوانش علی شریعتی از هایدگر است که عدهای از عدم امکان فهم شریعتی سخن میگویند. عدهای معتقدند شریعتی به نفع اندیشه خود از هایدگر متنعم شده است و برخی دیگر او را همتراز با هایدگر، اندیشمندی با موهبتهای ویژه قلمداد میکنند. در ادامه این مبحث، کتابی با عنوان «شریعتی و هایدگر» از سیدجواد میری، عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی تا پانزدهم این ماه منتشر میشود. از این رو در مصاحبه با میری به بررسی نظر وی و چگونگی باورش به این نسبت پرداختهایم.
اولین سوالی که در مواجهه با کتابی با عنوان «شریعتی و هایدگر» پیش میآید این است که به زعم شما چه نسبتی بین این دو وجود دارد؟
این پرسش خوبی است که آیا واقعا نسبتی هست یا نه. وقتی من طرحم را مطرح کردم بسیاری هم این پرسش را کردند که اصولا آیا میتوان نسبتی بین شریعتی و هایدگر دید؟ یا اصلا شریعتی، هایدگر را فهمیده است. برخی هم مانند آشتیانی معتقدند که اساسا شریعتی هایدگر را نفهمیده است یا اصلا شعور شریعتی به اینکه هایدگر چه گفته نمیرسیده است. در این کتاب سعی کردهام بگویم آیا در آثار شریعتی رگهها یا خطوطی در این رابطه که نگاه شریعتی به هایدگر چگونه بوده است دیده میشود یا نه. یا اساسا در متن شریعتی اشاره یا اشاراتی، نقلقولی یا گفتمان و بینشی در مورد هایدگر وجود دارد. من حتی ارجاعاتی هم که در کتاب دادهام، مستقیم بوده است؛ یعنی جاهایی که شریعتی مشخصا از هایدگر نام برده است یا صحبتی را که هایدگر مطرح کرده، بیان کرده است. این بخشی از قضیه است که آیا اساسا در کتابها یا در متن آثار شریعتی ارجاعات مستقیم به صورت آکادمیک به هایدگر وجود دارد یا نه، که میبینیم وجود دارد.
نکته دیگری که فکر میکنم خیلی مهم باشد و در کتاب «هایدگر در ایران» بیژن عبدالکریمی مشخصا به آن اشاره کرده، این است که برخی در مورد هایدگر ممکن است به صورت آکادمیک و کلاسیک بحث و گفتوگو کنند و بگویند مثلا هایدگر در کتاب هستی و زمان خودش چنین گفته یا در کتاب «نقد متافیزیک» به این صورت بحث کرده است. اما این هایدگر در افق تفکر ایرانی یا افق تفکری که از موضع ایرانی به مسائل نگاه میکند، بررسی نمیشود یا توضیح داده نمیشود که در ناخودآگاه ما هایدگر چگونه مطرح میشود.
کاری که شریعتی در مورد هایدگر انجام میدهد نیز به گونهای به این صورت است. این هایدگری که شریعتی معرفی میکند آن هایدگری نیست که فقط بتوان به صورت آکادمیک به او ارجاع کرد و بعد از رویش یک تز یا یک مقاله علمی- پژوهشی خوب درآوریم. درواقع شریعتی در آن زمان نیازی را در جامعه معاصر ایران در عرصه جهانی حس کرده است، بعد برای آن مساله یا معضل سعی کرده است از موجودیتی که در جهان معاصر؛ چه در حوزه فلسفه، چه در حوزه جامعهشناسی و چه در حوزه دینپژوهی برای بازخوانی سنت و موضع ایرانی وجود دارد، استفاده کند.
بحث شما با توجه به عنوان و مباحث پیشینتان به نوعی نمود جریانی است که گویی شما سعی دارید نوعی همترازی بین هایدگر و شریعتی ایجاد کنید.
اتفاقا بحث من در کتاب اینگونه نبوده که شریعتی بالاتر از هایدگر است یا هایدگر فروتر است یا اساسا شریعتی چه نظری درباره هایدگر داشته یا اصلا نخواستهام به صورت مقارنهای درموردشان بحث کنم یا حتی نگاه تطبیقی داشته باشم. بلکه گفتهام شریعتی چگونه قرائتی از هایدگر داشته یا اساسا فلسفه قارهای را چگونه تقریر کرده است و به اشارات او به سارتر هم توجه کردهام.
درواقع شما معتقدید فرای درک آکادمیک اینکه هایدگر چه گفته است، فعالان علوم انسانی ما باید به نوع خوانش واسطههایی مانند علی شریعتی توجه کنند و بعد دست به تفسیر و بررسی بزنند؟
من با توضیح قرائت شریعتی از هایدگر توضیح دادهام که چرا این قرائت و دیدگاه از هایدگر به کار امروز ما در حوزه علوم انسانی و ایران میآید. اینکه به عنوان مثال هایدگر در سنت فلسفی آلمان چه زمینهای را مطرح کرده است و چه چشماندازهایی را میتواند برای جامعه آلمان یا اروپا مطرح کند یک بحث است، ولی اینکه آن هایدگری که از موضع ایرانی یا از مقام ایرانی قرائت میشود، چه پیامدهایی میتواند برای ما داشته باشد بحث دیگری است. من فکر میکنم این نسبت در بحث دوم و در مطالعات علوم انسانی در ایران یک حلقه مفقوده است. میتوان به جای هایدگر، مثلا گیدنز یا کانت و دکارت را مطرح کرد. چون برای مثال ما وقتی کتاب فوکو را میخوانیم سعی میکنیم از موضع و مقام فوکو به جامعه خودمان نگاه کنیم. مثلا قرائت کسی که در فرانسه نشسته و فوکو میخواند با کسی که در ایران نشسته و فوکو میخواند، بسیار متفاوت است. چون ما تاریخ، فرهنگ، گذشته، چارچوب و سوبژکتیویته متفاوتی داریم نسبت به کسی که در فرانسه و آلمان نشسته است. این موضع و مقام ایرانی در مطالعات علوم انسانی معاصر در داخل ایران غایب است و ظهور جدی ندارد. کسانی هم که میخواهند از این موضع دفاع کنند از آن طرف بوم میافتند. مثلا میگویند اساسا علوم انسانی غربی است و باید همه را دور بریزیم و علوم انسانی اسلامی به وجود آوریم. آنان میخواهند این علوم انسانی اسلامی را بدون اینکه رابطهای وثیق یا پیشینهای با روح سنت ما داشته باشد، خلق کنند. انگار پیش از این چیزی وجود نداشته است و امروز ما میخواهیم یک علوم انسانی اسلامی جدید ارائه کنیم.
نظر شما :