«شهید بهشتی» در گفت‌و گو بادکتر میری: مساله تحجر را پیش‌بینی کرده بود

۰۸ تیر ۱۳۹۴ | ۱۵:۱۳ کد : ۱۰۸۴۰ اخبار اساتید پژوهشگاه
تعداد بازدید:۲۳۲۷
«شهید بهشتی در کنار بسیاری از اندیشمندان مسلمان مثل علامه طباطبایی، شهید مطهری، آیت‌الله طالقانی، علامه جعفری و حتی شریعتی و اقبال متعلق به مکتب اصالت فطرت است. این مکتب در کنار یا در برابر بسیاری از مکاتب که در حوزه جامعه‌شناسی و علوم انسانی وجود دارد یکی از مکاتب مهم و کلیدی است که کمتر به آن پرداخته شده است».
سید جواد میری، جامعه‌شناس و عضو هیات علمی پژوهشگاه معارف و علوم انسانی در گفت‌وگو با «اعتماد»، بر حق انتخاب، آزادی و اختیار انسان در اندیشه شهید بهشتی تاکید می‌کند و می‌گوید شهید بهشتی در فلسفه سیاسی خود نقش اصلی را به انسان و آگاهی و انتخاب او می‌دهد. در نگاه ایشان همان اندازه که ایده‌آل‌ها یا فضای ذهنی نسبت به آزادی و حق انتخاب مهم هستند، فرم‌ها و شکل‌های عینی نهادهای آزادی و نهادهایی که می‌توانند به ساز و کارهایی کمک کنند که باعث می‌شوند حق انتخاب و تعیین سرنوشت انسان بالاتر رود نیز مهم هستند. میری، شهید بهشتی را معتقد به وحدت معرفت می‌داند و می‌گوید ایشان به معرفت به صورت
رشته‌رشته‌ای و مجزا نگاه نمی‌کند و این باعث شده که دانشگاهیان یا اصحاب علوم انسانی ما چه حوزوی و چه دانشگاهی نتوانند متفکرانی مثل علامه طباطبایی، شهید بهشتی، شهید مطهری و مانند آنها را در منظومه معرفتی دانشگاهی یا حوزوی بگنجانند چرا که تقریبا در دو قرن اخیر نظام معرفتی ما تحت تاثیر چهار عقلانیت فرانسوی، آلمانی، انگلیسی و امریکایی قرار گرفته و این سبب شده که نتوانیم کسانی را که بیرون از این قالب‌ها می‌اندیشند درک کنیم. وی معتقد است شهید بهشتی تنها متعلق به گذشته ما نیست بلکه متعلق به آینده است و جامعه دانشگاهی و حوزوی باید در آینده بیش از پیش منظومه فکری ایشان را بازخوانی و مفهوم‌سازی کنند.
   منظومه فکری شهید بهشتی در چه چارچوبی جای می‌گیرد؟
اگر بخواهیم درباره شهید بهشتی صحبت کنیم قبل از گفتن از اندیشه یا رویکردهای سیاسی ایشان به نظرم باید یک پله به عقب برگردیم که اصلا جهان‌بینی شهید بهشتی یا رویکرد به حوزه انسان، اجتماع، فرهنگ، ایدئولوژی، زندگی اجتماعی و جامعه مطلوب چیست. به عبارت دیگر شهید بهشتی در بین اندیشمندان یا در بحثی که بین متفکران و فیلسوفان مطرح است مبنی بر اینکه آیا انسان صاحب اختیار است یا مجبور؟ آیا ساختارها مهم هستند؟ آیا عاملیت مهم است؟ آیا اصلا و اساسا انسان اختیاری دارد؟ آیا در جامعه سرمایه‌داری امروز یا جامعه‌ای که درهم تنیدگی آن قفسی آهنین درست کرده انسان عاملیتی دارد یا نه و اگر دارد آیا این قدرت انتخاب انسان مهم است یا خیر، از آن دسته اندیشمندانی است که اعتقاد دارد انسان قدرت انتخاب دارد و
هر چقدر این قدرت انتخاب بالاتر باشد انسانیت او بیشتر است یا ظرفیت‌هایی که به انسانیت او کمک می‌کند در حد اعلاتر است و هر چقدر قدرت انتخاب انسان پایین‌تر باشد و جامعه و ساختارهایی که فرد در آن زندگی می‌کند قدرت انتخاب او را کمتر کنند به همان اندازه از ظرفیت‌های انسانی او کاسته‌اند و انسانیت او را به درجات پایین‌تری تنزل داده‌اند. به عبارت دیگر انسان موجودی است که حق انتخاب دارد، حال بحثی که در اندیشه سیاسی یا بهتر بگوییم در فلسفه سیاسی مطرح می‌شود این است که اگر یک ایدئولوژی معتقد به این بود که انسان در بعد و جنبه ذهنی حق اختیار و انتخاب دارد، اصلا انسان آزاد است و حریت و توانایی انتخاب احسن را دارد، باید توجه داشته باشد که ساختارها، نهادها و سازوکارهایی که می‌توانند این انتخاب را به منصه ظهور رسانده و آن را نهادینه کنند یا وجود ندارد یا در صورت وجود بسیار نحیف و ضعیف هستند. آیا چنین جامعه‌ای، جامعه مطلوب است یا نه؟ شهید بهشتی معتقد بود همان اندازه که ایده‌آل‌ها یا فضای ذهنی نسبت به آزادی و حق انتخاب مهم هستند، فرم‌ها و شکل‌های عینی نهادهای آزادی و نهادهایی که می‌توانند به ساز و کارهایی کمک کنند که باعث می‌شوند حق انتخاب و تعیین سرنوشت انسان بالاتر رود نیز مهم هستند. شاید دکتر بهشتی از معدود اندیشمندان معاصر جهان اسلام و به خصوص ایران است که نه تنها به آزادی به مثابه یک مفهوم ذهنی بلکه به آن به مثابه یک نهاد عینی در حوزه سیاست نیز می‌اندیشیده است. یعنی فلسفه سیاسی
شهید بهشتی هم به آزادی و انتخاب در جنبه نظری و هم به جنبه عملی آن در چارچوب جمهوری اسلامی به مثابه یک ایدئولوژی و فلسفه سیاسی در برابر فلسفه سیاسی سوسیالیسم و لیبرالیسم توجه داشته است.
   آزادی و استقلال در نظام فکری شهید بهشتی چه نسبتی با یکدیگر دارند و کدام یک بر دیگری تقدم دارد؟
وقتی صحبت از انسان می‌کنیم، انسان یک مقوله اولیه است یعنی ما اول باید در جهان‌بینی خود یک چشم‌انداز داشته باشیم و ابتدا بپرسیم اساسا انسان چه موجودی است و این انسان چه ظرفیت‌هایی دارد و ما چه جامعه‌ای را جامعه مطلوب فرض می‌کنیم و نهادها، ساختارها و سازوکارها در یک جامعه مطلوب به چه صورت باید باشند؟ اینها مقولات اولیه هستند، وقتی مفهوم استقلال را مطرح می‌کنیم اگر استقلال به معنی آتونومی یعنی اتکای انسان به خود فرض گرفته شود یک بحث است اما زمانی که می‌گوییم استقلال در برابر سیطره دیگران که در شعارهای اول انقلاب نیز مطرح بود بحث دیگری است یعنی جزو مقولات دوم می‌شود که برمی‌گردد به اینکه ما یک کشور داریم به نام ایران که باید بدانیم چگونه می‌خواهیم آن را اداره کنیم یا در برابر گفتمان‌های امپریالیسم و استعمار نو چگونه می‌خواهیم ایران یا جهان اسلام را تصور کنیم. بله، ایشان از اندیشمندانی بود که به عنوان مثال می‌توان ایشان را در گفتمان‌های پسااستعماری قرار داد. در نحله‌ای که معتقد بودند کشورهای جهان سوم و کشورهایی که به گونه‌ای تحت سیطره استعمار بوده و ضربه‌های شدیدی از امپریالیسم چه از نوع شرقی و چه غربی آن خورده بودند باید در برابر آن بایستند؛ اندیشمندانی مثل فرانتس فانون، امه سزر، شریعتی، گاندی، مصدق و سیاستمداران بزرگی چون جمال عبدالناصر و غیره یعنی کسانی که به آنها مبارزان علیه استعمار یا اندیشمندان پسا استعماری می‌گویند. بله شهید بهشتی نیز در زمره این افراد قرار می‌گیرد.
   آیا شهید بهشتی هیچگاه یک نگاه یا اندیشه منسجم فقهی از خود ارایه داد یا به دلیل فعالیت‌های انقلابی، تاسیس حزب جمهوری اسلامی و به ویژه تدوین قانون اساسی از ارایه آن باز ماند؟
من درباره ایشان کتابی نوشته‌ام که سال ۲۰۰۹ در امریکا به چاپ رسید. کتاب درباره شهید بهشتی و شهید مطهری و منظومه فکری آنها و اهمیت آن در نظریه‌های اجتماعی است. در آنجا به طور مشخص این بحث را مطرح کرده‌ام که اساسا دکتر بهشتی به عنوان یکی از اندیشمندان معاصر محسوب می‌شود یا نه. آیا در حوزه نظریه‌های اجتماعی صاحب سبک هست یا نه. آیا شهید بهشتی را باید در زمره فیلسوفان نوصدرایی قرار دهیم یا در حوزه جامعه‌شناسی و جزو نظریه‌پردازان جامعه‌شناس. در آن کتاب به این سوال‌ها پاسخ داده‌ام که خلاصه آن را برای شما نیز بیان می‌کنم. شهید بهشتی در کنار بسیاری از اندیشمندان مثل علامه طباطبایی، شهید مطهری، آیت‌الله طالقانی، علامه جعفری و حتی شریعتی و اقبال متعلق به مکتب اصالت فطرت است. این مکتب در کنار یا در برابر بسیاری از مکاتب که در حوزه جامعه‌شناسی و علوم انسانی وجود دارد یکی از مکاتب مهم و کلیدی است که کمتر به آن پرداخته شده است. در واقع نه در ایران به آن پرداخته شده و نه در عرصه جامعه‌شناسی جهانی. شهید بهشتی از اندیشمندانی است که اتفاقا برخلاف آن چیزی که تصور می‌شود مکتوبات بسیاری داشته یعنی اگر شما در بنیاد تدوین، حفظ و نشر آثار ایشان دقت کنید حدود ۴۰ یا ۵۰ اثر از او که هر کدام نیز حدود ۲۰۰، ۳۰۰ صفحه می‌شود می‌بینید که ارایه شده اما متاسفانه دید جامعه علمی ما چه حوزوی و چه دانشگاهی نسبت به شهید بهشتی یک دید ابهام‌آلود است یعنی اطلاعات زیادی ندارند و روی اندیشه‌های ایشان کار نکرده‌اند. به طور مثال آقای دکتر فرشاد مومنی یک مقدار روی اندیشه‌های اقتصادی ایشان و مسائل حوزه عدالت و مانند اینها کار کرده‌اند اما کمتر کسی به اینکه دید شهید بهشتی نسبت به قرآن، انسان، حوزه سیاست، فرهنگ، روابط بین‌الملل و نسبت به نواندیشی دینی چگونه بوده و به فلسفه سیاسی ایشان پرداخته است. شهید بهشتی یکی از اندیشمندان معاصری است که من نام آنها را متفکران نظام‌ساز گذاشته‌ام.
  به چه دلیل در نگاه شما
شهید بهشتی نیز جزو متفکران نظام‌ساز قرار می‌گیرد؟
وقتی شما به وضعیت علوم انسانی در ایران نگاه می‌کنید یا به نحله‌هایی که در حوزه و دانشگاه وجود دارد می‌بینید که معمولا اندیشمندان ما متخصص در یک رشته هستند. به طور مثال یکی فقه می‌داند، یکی اصول یا یکی جامعه‌شناسی خوانده یکی روانشناسی و دیگری اقتصاد. به عبارت دیگر نگاه‌شان نسبت به معرفت نگاه رشته‌رشته‌ای و تخصصی است. شهید بهشتی از اندیشمندان، فیلسوفان و جامعه‌شناسانی است که معتقد به وحدت معرفت است یعنی به معرفت رشته رشته‌ای و مجزا نگاه نمی‌کند. این خود باعث می‌شود که دانشگاهیان یا اصحاب علوم انسانی ما چه حوزوی و چه دانشگاهی نتوانند متفکرانی مثل شهید بهشتی، شهید مطهری، علامه طباطبایی و مانند آنها را در منظومه معرفتی دانشگاهی یا حوزوی بگنجانند و نگاه‌شان معمولا این است که آنها حرف‌هایی زده‌اند اما ما نمی‌دانیم اساس صحبت‌شان چیست. چون تقریبا در ۱۵۰ سال اخیر، نظام معرفتی ما دچار تحولات شدیدی شده و تحت تاثیر چهار جریان عقلانیت فرانسوی، آلمانی، انگلیسی و امریکایی قرار گرفته است. این عقلانیت‌ها یا فرم‌های اندیشیدن یا سبک‌های اندیشه‌ای باعث شده که ما نتوانیم کسانی را که بیرون از این قالب‌ها می‌اندیشند درک کنیم و به متون، افکار و منظومه معرفتی آنها پرداخته و مفهوم‌سازی کنیم. شهید بهشتی در زمره اندیشمندانی است که منظومه فکری بسیار منسجمی دارد. شهید بهشتی متعلق به گذشته ما نیست بلکه متعلق به آینده است یعنی در آینده نزدیک باید فضاهایی در دانشگاه‌ها و حوزه‌های ما ایجاد شود که به طور مثال بتوانند در ۱۰ واحد منظومه فکری ایشان را بازخوانی و مفهوم‌سازی کنند. ببینید به طور مثال یکی از مشکلات بسیار بزرگ که جامعه ایران و جهان اسلام را به‌شدت درگیر خود کرده -و اتفاقا زمانی که شهید بهشتی داشت درمورد این مسائل صحبت می‌کرد چنین اتفاقاتی در جهان اسلام نیفتاده بود- مساله تحجرگرایی، ظاهرگرایی، پرداختن شدید به ظواهر و غافل شدن از باطن دین است.
شهید بهشتی درباره این مساله حدود ۴۰ سال پیش صحبت کرده بود. ایشان یک تقسیم‌بندی دارد که می‌گوید ما دو نوع جامعه داریم؛ یکی جوامعی که مسلکی هستند یا مبنای جامعه خود را بر دین یا یک ایدئولوژی خاص قرار می‌دهند و دیگری جوامعی که غیر مسلکی هستند. شهید بهشتی می‌گوید در جوامع غیرمسلکی مثل امریکا، سوئد و فرانسه ممکن است دین خاصی مبنای تغییر و تحولات، قانونگذاری، سلک و سلوک و روش و منش اجتماعی، سیاسی و فرهنگی قرار نگیرد و در آنها یک‌سری بیماری‌ها باشد که کسانی که در جوامع مسلکی زندگی می‌کنند مثل جامعه ایران با نگاه به آنها بگویند چه جامعه زشتی است و به دلیل اینکه آن بیماری‌های اجتماعی و فرهنگی که در سوئد و امریکا و انگلستان و غیره وجود دارد در ایران وجود ندارد خدا را شکر کنند. شهید بهشتی می‌گویند نه اشتباه نکنید، ممکن است آن نوع بیماری‌ها و آسیب‌های اجتماعی که در آن کشورها وجود دارد در ایران وجود نداشته باشد که مبنای سیستم اجتماعی خود را یک مسلک خاص قرار داده اما این نباید باعث شود که ما از این نکته غافل شویم که در جوامع مسلکی بیماری‌ها و آسیب‌های اجتماعی به وجود خواهد آمد که برای شناختن آنها ما نمی‌توانیم از روش‌های اندیشمندان و صاحبنظران کشورهای غیرمسلکی استفاده کنیم. این جوامع یک آسیب‌های خاص خود را دارند. به طور مثال یکی از بیماری‌های بزرگ جوامع مسلکی ریا و تظاهر برای رسیدن به مناصب قدرت، ثروت و منافع است. در چنین جامعه‌ای که مسلک، دین یا مذهب خاصی زیربنای اصلی را تشکیل می‌دهد ریا و تظاهر می‌تواند رشد کند و برای مقابله با چنین آسیب‌هایی باید روش‌ها و دیدگاه‌ها و متدولوژی خاصی را داشته باشیم اما چون روی افکار شهید بهشتی کار نشده و در دانشگاه‌ها و حوزه‌های ما متولی یا کرسی‌های نظریه‌پردازی وجود ندارد که در پژوهشگاه‌های ما به نظرات آنها بپردازند، تصور عمومی این است که به طور مثال
شهید بهشتی فرصت نداشته یا نمی‌توانسته انسجام فکری داشته باشد یا درگیر مبارزات سیاسی بوده و نتوانسته به تدوین آثار خود بپردازد در حالی که واقعیت چیز دیگری است.
  نقش مردم یا نظام مردمسالار در نظام فکری شهید بهشتی چیست؟
اتفاقا شهید بهشتی در فلسفه سیاسی خود نقش اصلی را به انسان و آگاهی و انتخاب او می‌دهد. به عنوان مثال زمانی هم که از امامت یا مدیریت فقه یا زعامت و رهبری جامعه صحبت می‌کند نقش مردم را تقنینی می‌داند نه تزیینی. چرا که انسان موجودی انتخاب‌گر است، حتی وقتی به قرآن نگاه می‌کند می‌گوید روح قرآن نسبت به انسان مبتنی بر ایده متعالی آزادی و انتخاب و اختیار است. انسانی که آزادی و اختیار نداشته باشد و جامعه‌ای که در آن آزادی و انتخاب به تبلور نرسیده و نهادینه نشده باشد، جامعه قرآنی نیست و نمی‌تواند جامعه مطلوبی باشد. حتی اگر تمام ظواهر جامعه را با آیات قرآن بپوشانید ولی روح قرآن و روح تعالی، آزادی و اختیار در آن جاری نباشد، جامعه مطلوبی نخواهد بود. یکی از کلیدی‌ترین دغدغه‌های شهید بهشتی رسیدن به جامعه مطلوب بود و برای رسیدن به چنین جامعه مطلوبی به انسان‌های آگاه و آزاد نیاز است. کسانی که قدرت اختیار داشته باشند اما زمانی می‌توان از این قدرت اختیار استفاده کرد که نهادهای اجتماعی یاsocial organization  فضایی را ایجاد کرده باشند که انسان‌ها بتوانند انتخاب کنند و آن نظام مردمسالار مبتنی بر آزادی و انتخاب وجود خارجی داشته باشد نه فقط در متن مطرح شده باشد. چون کمتر کسی از اندیشمندان مسلمان زمان صحبت از آزادی و انتخاب در مقام نظر حق آزادی و اختیار انسان را نفی می‌کند اما در مقام عمل اجتماعی خیلی از آنها کم می‌آورند و شرط و شروط می‌گذارند تا جایی که اصل مطلب گم می‌شود. این یکی از مشکلاتی است که ما نیز امروز با آن مواجه هستیم و اتفاقا شهید بهشتی در نظریات، آثار و روش و منش خود به آن اشاره کرده است.
  بنابراین آیا می‌توانیم ایشان را یک سیاستمدار عملگرا بدانیم؟ به عبارت دیگر عملگرایی در اندیشه
شهید بهشتی چه جایگاهی دارد؟
عملگرا یا پراگماتیزم یک معنای فلسفی خاص نیز دارد که اگر به آن معنا بخواهیم بگوییم به عنوان مثال شهید بهشتی کسی بود که حقیقت را این گونه تفسیر می‌کرد که ملاک درستی یا نادرستی یک گزاره فلسفی یا متافیزیک این است که کارکردی داشته باشد یا در صحنه عمل بتواند به نتایجی برسد، از این منظر به نظرم نمی‌توانیم ایشان را پراگماتیزم بدانیم همان‌گونه که به طور مثال جان لویی را پراگماتیزم خطاب می‌کنیم. اما اینکه در مسائل خود به صحنه عمل نیز توجه داشته و عمل اجتماعی (praxis) را یکی از ابعاد بسیار مهم فلسفه سیاسی خود می‌دانسته نمی‌توانیم انکار کنیم. بله، ایشان به عمل اجتماعی و از آن مهم‌تر مشارکت اجتماعی ایمان داشت چرا که اگر غیر از این بود به انقلاب نیز ایمان نداشت. انقلاب یعنی مشارکت اجتماعی تمام اقشار خودآگاه جامعه که به این نتیجه رسیده‌اند که برای تغییر باید دست به یک تحول بزرگ بزنند و این تحول عظیم انقلاب بود که مشارکت اجتماعی را در صحنه عمل می‌طلبید، یعنی ارتباط وسیعی بین نظر و عمل وجود داشت. از این نظر می‌توانیم شهید بهشتی را عملگرا نیز بدانیم اما نه به معنای پراگماتیزم فلسفی آن.

کلیدواژه‌ها: پژوهشگاه ihcs research center پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی


نظر شما :