گزارشی از سخنرانی داود مهدوی زادگان در نشست «سیاست و سنتگرایی»؛ اصالت سنتگرایی در عالم مدرن
سنتگرایی در ذات خود پدیدهای مدرن است
بحث من مطالعهی موردی پیرامون دیدگاههای سید حسین نصر است. این بحث از یک مقدمه تشکیل شده است که در آن به طرح مسئله میپردازم و بخش بعدی، نکات مقدماتی بحث را که به نظر لازم به ذکر است، دربرمیگیرد. بخش سوم بحث هم اصل نظری و تحلیل من است و بخش پایانی شامل جمعبندی و نتیجه میشود. در مقدمه مسئلهای مطرح میشود مبنی بر اینکه چرا چنین موضوعی را انتخاب کردم؛ همانطور که میدانید در جهان امروز گفتمانهای متعددی مطرح و رایج است، از جملهی این گفتمانها، گفتمان سنتگرایی است که گروهی از اندیشمندان مروج آن هستند و آثار فراوانی پیرامون آن نوشتهاند و بههرحال جزو گفتمانهای مطرح نیز هست. چیزی که در اینجا از اهمیت برخوردار است این است که این گفتمان ممکن است از دو زاویه مورد توجه قرار گیرد. یک بحث میتواند با توجه به محتوای کلام سنتگرایان که دعوی احیا و ترویج سنت را دارند و در مقابل تجدد قرار میگیرند، باشد و اینکه سنتگرایی تا چه اندازه در عالم تجدد جدی گرفته میشود. منظر دیگر، منظر گفتمان انقلاب اسلامی در مورد این موضوع است؛ زیرا مسئلهای که سنتگرایان مطرح میسازند با مسئلهای که در گفتمان انقلاب اسلامی طرح میشود دارای شباهتهای فراوانی است، همین شباهتها انسان را وادار به بررسی و پژوهش در باب نسبت بین سنتگرایی و گفتمان انقلاب اسلامی میکند.
هدف این بررسی این است که بدانیم از زاویهی گفتمان انقلاب اسلامی تا چه اندازه میشود برای سنتگرایی اصالت قائل شد. کلام من در این بحث به طور خاص این است که اساساً سنتگرایی نمیتواند روایتگر و حامل پیام انقلاب اسلامی باشد. در بحث عامتر به دنبال آن هستم که بگویم اساساً سنتگرایی برخلاف عنوانش که تصور میشود گفتمانی سنتی باشد، در ذات خود پدیدهای مدرن و گفتمانی متجدد است و این اشتباه است که فکر کنیم سنتگرایی یک منظومهی معرفتی غیرمدرن است. برای بیان این مطلب، در این بحث مقولهی فلسفهی سیاسی را پیش کشیدم؛ من معتقدم بهترین مقولهای که میتواند به ما در فهم ماهیت سنتگرایی کمک کند مفهوم فلسفهی سیاسی است. در این بحث بنده کاملاً از زاویهی اندیشهای و معرفتی به بررسی دیدگاههای حسین نصر در مورد سنتگرایی پرداختهام و جنبههای شخصی و مواضع سیاسی-اجتماعی و سوابق ایشان را به کناری نهادهام. برای شروع بحث لازم است مقدمتاً به پارهای از توضیحات اشاره کنم.
اولاً اینکه مخاطبین سنتگرایی در ایران یکدست نیستند و نمیتوانیم بر گروه خاصی بهعنوان مخاطبین سنتگرا دست بگذاریم، بلکه این حوزه گروههای مختلفی را شامل میشود. گروهی محققین تاریخ هستند که میخواهند به لحاظ تاریخی مقولهی سنتگرایی را بررسی کنند؛ برای مثال جناب عبدالله شهبازی که کتابی هم اخیراً از ایشان تحت عنوان «مریمیه» به چاپ رسیده، از جملهی این دسته است. ایشان در این کتاب فرقهی «مریمیه» را به بحث گذاشتند و به پیشینهی این طریقهی صوفیانه پرداخته و بیان کرده است که در حال حاضر خود آقای نصر رهبری این فرقه را بر عهده دارند. گروهی نیز با نگاه حوزوی وارد این مبحث شدهاند، آقای مهدوی از این جمله هستند که دو کتاب در این زمینه به چاپ رساندهاند. استاد دیگری در آمریکا به نام دکتر ساشادینا که سالهای قبل از انقلاب در ایران درسهای حوزوی دانشگاهی هم خواندهاند و نقدهایی هم بر دکتر نصر دارند. از جریانهای دیگری که میتوانیم نام ببریم، گروهی هستند که نام آنها را «سنت برگشتهها» میگذارم، گروهی که از دل همین سنتگراها برخاستهاند و اعلام بازگشت از سنتگرایی و عدم اعتقاد به آن کردهاند؛ آقای دکتر پورجوادی از این جریان هستند اما در مصاحبههای اخیر به شدت منتقد این جریان بودهاند. در کنار این منتقد میشود از کسانی دیگر مانند دکتر سید جواد طباطبائی مثال بزنیم که جزو منتقدین سنتگرایی به شمار میآیند و سنتگرایی نصر را برنمیتابند.
گروه دیگری که میتوان از آن یاد کرد و در بحث ما هم از اهمیت بالایی برخوردار است، گروهی هستند که اساساً نمیخواهند سنتگرایی را جدی بگیرند و تعبیراتی دارند از قبیل اینکه «سنتگراها در تعطیلات تاریخی به سر میبرند» که آقای شایگان از جملهی ایشان هستند. در کنار این گروه از گروه دیگری میتوان نام برد و آن جریانات روشنفکری دینی اصلاحطلب و تجددخواه یا هر نام دیگری است که جزو رواجدهندگان جریان سنتگرایی هستند؛ برای من جالب است که اینها علیرغم اینکه به نوعی مخالف سنتگرایی هستند، اما درعینحال در ترویج سنتگرایی امثال نصر در نشریاتشان بسیار اهتمام میورزند.
سنتگرایی واکنشی در برابر قدسیزدایی
دکتر نصر متولد سال ۱۳۱۲ و از خانوادهای اشرافی بوده است. در ۱۲ سالگی به آمریکا فرستاده میشود و در یکی از مدارس دینی مسیحی آنجا تحصیل میکند و لذا با تعالیم مسیحی نیز آشنا میشود. تحصیلاتشان را تا مدرک دکترا در رشتهی ریاضیات و فیزیک ادامه میدهد، منتها به گفتهی خود ایشان گرایشهایی به معنویت و سنت در ایشان قوی بوده است که علم مدرن قادر به پاسخگویی به آنها نیست. در سال ۱۳۳۷ به ایران برمیگردد و در سن ۲۵ سالگی دانشیار میشود و در ادامه، ریاست دانشگاه شریف امروز را بر عهده میگیرد و در زمان انقلاب از ایران خارج میشود. از آن زمان به بعد تمام کارهایش متمرکز بر سنتگرایی و ترویج آن میشود؛ امروزه گفته میشود که ایشان جزو رهبران اصلی جریان سنتگرایی است. نکتهی مهم این است که غالب این سنتگراها و رهبرانشان مانند شوان، بورکهارت و ... منجمله آقای نصر که اصلیت ایرانی دارد، غربی هستند. در این جمع رنه گنون را هم بهعنوان سنتگرا مطرح میکنند، البته در بحثم عرض میکنم که گنون به نظر نمیرسد سنتگرا باشد؛ چراکه از برخی از این رهبران سنتگرا که مهمترین آن شوان است به نوعی اعلام برائت میکرده است. سنتگراها در خود غرب هم پایگاه محکمی دارند؛ برای مثال طریقهی مریمیه در آمریکا مکان مهمی هم در اختیار دارند. اما نصر در مورد خاستگاه و پیدایش سنتگرایی معتقد است که پدیدهی سنتگرایی به دنبال قدسیزدایی از معرفت و زندگی بشر به وجود میآید؛ یعنی در واقع واکنشی که در برابر قدسیزدایی پدید میآید همان سنتگرایی است.
بنابراین، طبق این گفتار میشود گفت که خاستگاه سنتگرایی اساساً خود غرب و عالم تجدد است، چنانکه خود نصر هم این مطلب را در کتاب «معرفت و معنویت» که دومین مانیفست سنتگرایی تلقی میشود بهصراحت اعلام میکند. خود کلمهی « tradition» که برگردان این کلمه به «سنت» از ابتکارات آقای نصر بوده، در نظر ایشان به معنای انتقال معنا از عالم بالا یا متعالی به عالم زمینی است، در واقع این انتقال که حامل پیام و مفهوم قدسی به عالم بشری است را «tradition» میخوانیم. ایشان معتقد هستند که این لفظ تنها در عالم تجدد به کار میرود و در متون سنتی از آن خبری نیست، مانند ماهی که در آب شناور است و توجهی به آب ندارد، کسی که در معرفت سنتی به سر میبرد توجهی به سنتگرایی نمیکند و تنها در یک فضای سنتزدایی شده است که اندیشه و حس سنتگرایی پدید میآید.
بر اساس دیدگاه نصر، سنتگراها معتقدند که حقیقت معرفت اساساً یک امر قدسی است و یک لایهی باطنی و یک لایهی ظاهری دارد، لایهی باطنی همواره ثابت و استوار است و لایهی ظاهری دستخوش تغییر و تحول میشود. آنچه در تجدد اتفاق افتاده این است که باطن معرفت که ویژگی قدسی دارد به فراموشی سپرده شده است و تنها جنبههای ظاهری معرفت که جدا از عالم قدسی است، حضور دارد؛ لذا یک امر قدسیزدایی در باب معرفت اتفاق افتاده است و این قدسیزدایی به این معنا است که ما از عالم معنا و عالم الهی فاصله گرفتهایم؛ در همین بخش ما با نوعی دوگانگی در تعریف مفهوم سنت از ایشان مواجهیم، به این صورت، زمانی که مخاطب ایشان مسلمانان هستند تعریفی از سنت ارائه میدهند که با تفسیر که به مخاطب عام (سایر ادیان) داده میشود متفاوت است. در ارائهی تعریف خطاب به مسلمانان، مثلاً در کتاب «اسلام و تنگناهای انسان متجدد»، سنت را پیامی که الهامبخش و برگرفته از وحی است معرفی میکنند، اما در جاهای دیگر مثل کتاب «نیاز به علم مقدس» که مخاطب ایشان عام است، سنت را عامتر، یعنی هر چیزی که مدرن نباشد (ولو اینکه ریشهی وحیانی نداشته باشد)، تعریف میکند. در همین بخش هم نظریاتی در این رابطه مطرح کردهاند؛ برای مثال شوان طرح «وحدت متعالی ادیان» را مطرح میسازد و نصر نیز اگر نه به شدت شوان، اما قائل به چنین دیدگاهی است.
سنتگراها معتقد هستند آنچه بشر امروز را از سنت جدا ساخته، همین تجدد به همراه قدسیزدایی و معرفتزدایی است، بر این اساس این گروه به شدت با تجدد و جریانات روشنفکری غربی مخالفند و نقدهای بنیادین بر آن وارد میکنند. راهحلی که آقای نصر برای برونرفت از این مشکل ارائه میکند طرح «عرفان اسلامی» است؛ ایشان احیای «عرفان اسلامی» را بهترین راه برای بازگشت به امر و معرفت قدسی میداند.
غفلت از فلسفهی سیاست در سنتگرایی
آنچه بحث ما را شکل میدهد این نکته است که در سنتگرایی به طور عام و سنتگرایی نصر به طور مشخص، مقولهی فلسفهی سیاست کاملاً مغفول مانده است. در توضیح این مطلب به چندین مورد میتوان استناد کرد؛ در آثار ایشان مقولهی «جمع، مدنیت و جامعه» غایب است و مخاطب ایشان را «فرد» تشکیل میدهد. کتاب «جوان مسلمان و دنیای متجدد» به چگونگی زندگی یک جوان مسلمان بهعنوان یک فرد در جامعهی غربی اختصاص دارد. همچنین عرفان مورد نظر ایشان از سیاست کاملاً به دور است، البته تلقی ایشان از سیاست، خشونت و آشوبگری است. در مصاحبهای، آقای جهانبگلو (در کتاب «در جستوجوی امر قدسی») از ایشان بهصراحت میپرسد که چرا به فلسفهی سیاسی نپرداختهاند و ایشان هم در جواب میگویند: «معمولاً به نظریات اقتصادی و سیاسی و موضوعاتی ازایندست نمیپردازم؛ زیرا اولاً به رشتهی من ربطی ندارد و دوم اینکه از نظر فلسفی این سخن مارکسیستی را مبنی بر اینکه عوامل اقتصادی و اجتماعی تعیینکنندهی فلسفه و تفکر است، قبول ندارم.»
از نظر من آنچه در سنتگرایی مهم و غایب است، فلسفهی سیاست است و سؤال من در این بحث این است که چرا چنین فلسفهای غایب است؟ در پاسخ به این سؤال دو فرض مطرح است، یکی آنکه این غیاب را به علایق شخصی نصر ربط بدهیم (چنانکه در مصاحبه آوردیم)؛ اما این کلام به نظر پذیرفتنی نمیآید، چگونه میشود که فلسفهی سیاست در کلامِ جریان سنتگرایی اصلاً حضور نداشته باشد؟ مهمتر اینکه بر اساس خود این تفکر، جای تعجب است که اینها به فلسفهی سیاست نپرداختند؛ زیرا اگر بناست که به نقد جدی تجدد بپردازیم، بنا به گفتهی خود نصر، بنیاد غرب در فلسفهی سیاسیاش است. فرض دوم بر این استوار است که سنتگرایی یک برداشت مدرن از عالم سنت است، مهمترین ویژگی در این برداشت و تصویر مدرن این است که اساساً آن رقیب اصلی دیده نشود؛ رقیب اصلی عالم تجدد، فلسفهی سیاست است؛ لذا وقتی کسی بخواهد با نگاه مدرن به تفکرات غیرمدرن نگاه کند، اساساً فلسفهی سیاسی را در آن مشاهده نمیکند و بارزترین نمونهی آن آثار آقای سید جواد طباطبائی است؛ همین طرز تفکر در نگاه سنتگراها نیز وجود دارد.
به نظر میرسد سنتگرایی در عالم تجدد و مدرن تا قبل از انقلاب اسلامی جدی گرفته نمیشد، اما بعد از انقلاب اسلامی سنتگرایی جدی گرفته میشود و این بدان سبب است که در دو، سه دههی اخیر، عالم تجدد شاهد به قدرت رسیدن یک رقیب غیرمدرن و تفکری جدیدی در صحنه بوده که دارای فلسفهی سیاسی است و آن گفتمان انقلاب اسلامی میباشد. سنتگرایی به نوعی میتواند گفتمان سنت و تجدد را درست بکند؛ فضای گفتمانی سنت و تجدد دو بخش دارد، یک بخش آن به عهدهی متجددین است، بخش دیگر مربوط به سنتگراهاست و هرکس که بخواهد وارد این فضا شود باید در یکی از این دو گروه قرار گیرد. در گفتمان سنتگراها فلسفهی سیاسی وجود ندارد، اما گفتمان انقلاب اسلامی دارای فلسفهی سیاسی است و تنها چنین گفتمانی است که میتواند رقیب جدی برای گفتمان تجدد و غرب بهحساب آید.
نقد یکی از حاضرین: در عالم غربی، بازگشت به سنت یک «خودآگاهی» است
من فکر میکنم که شما از دو عالم متفاوت در مباحثتان غافل ماندید؛ یعنی این تقسیمبندی که شما فرمودید همهاش در عالم مدرن است. سنتگرایی در عالم مدرن در واقع یک تفکر نیست، نقد بر تفکر مدرن است، منتها عالم، عالم غربی، یهودی و مسیحی است که در این عالم یک عده به یک معنا و تا یک حدود بازگشت به گذشته را پذیرفتهاند و آن توجه به امر قدسی است که این امر قدسی میتواند همانطور که آقای نصر میفرماید در فرهنگ دینی سرخپوستی یا بودایی و یا مسیحی یا فرهنگ وحیانی اسلامی باشد؛ در اینها هیچ تفاوتی نیست، مهم این است که به این امر قدسی توجه شود، اگرچه این امر قدسی فردی است و با سیاست رابطهای ندارد؛ اما عالم مدرن روزبهروز از این فاصله میگیرد و میخواهد برگردد و به این امر توجه کند. کل مباحث در این نقطه است، درصورتیکه به فرمایش شما در این تقسیمبندی باز توجه به سنت یک ضرورت است اما نه از منظر غربی. اتفاقاً اگر دو عالم را تصور بکنید، میشود خود عالم مدرن را هم یک نوع نگاه سنتی دانست. بر اساس آنچه که از عالم مدرن میفهمیم، نزدیکی برخی از اصلاحطلبان ما (که به آنها اشاره کردید) که توجه به امر قدسی و نگاه فردی را مبنا قرار میدهند، با آقای نصر دور از ذهن نیست، پس طبیعتاً از دیدگاههای ایشان دفاع میکنند. اما اینها همه در یک عالم میاندیشند، اگر شما دو عالم را تصور کنید، در عالم دینی ما سنتی هم داریم، در این عالم بازگشت به گذشته اتفاقاً رو به عقب است؛ چراکه در عالم دینی امر قدسی محور است و از آن جدا نمیتواند باشد، در چنین حالتی بازگشت به سنت عقبگرد است، درصورتیکه در عالم غربی، بازگشت به سنت یک «خودآگاهی» است.
مهدویزادگان در پاسخ به منتقد
من عرض کردم که از دو منظر میشود به سنتگرایی نگاه کرد، یکی منظر عام که سنتیها هستند، منظر دیگر انقلاب اسلامی و تفکر اسلامی است. از منظر خاص که منظر انقلاب اسلامی باشد به هیچ عنوان به نظر نمیرسد که این بازگشت و احیای سنت که اینها مطرح میکنند احیایی باشد که در گفتمان انقلاب اسلامی مطرح است. اما از منظر عام نیز اینها مدعی هستند که باید نقد بنیادی به تجدد داشته باشیم، در شرایطی که از فلسفهی سیاست غفلت میکنند، این نقد نمیتواند بنیادی باشد، میتواند جدی باشد اما نه به طور کامل؛ بنابراین نگرانکننده هم نمیتواند باشد، مضافاً اینکه نقدهایی که از اینها میبینیم با نقدهایی که غیرسنتگراها (مدرنها و بعضاً پستمدرنها) میکنند تفاوت زیادی ندارد. در واقع شدت حضور گفتمان انقلاب اسلامی باعث شده است که در عالم مدرن به سنتگرایی توجه شود و به آن پوشش دهند.
نظر شما :